غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«نشاط» در غزلستان
حافظ شیرازی
«نشاط» در غزلیات حافظ شیرازی
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
سعدی شیرازی
«نشاط» در غزلیات سعدی شیرازی
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
محبت با کسی دارم کز او باخود نمی آیم
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند
جمال کعبه چنان می دواندم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر می آید
این همه بار احتمال می کنم و می روم
اشتر مست از نشاط گرم رود زیر بار
خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد
که سر سبزه و پروای گلستان بودم
نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم
بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم
بوستان خانه عیشست و چمن کوی نشاط
تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم
نشاط زاهد از انواع طاعتست و ورع
صفای عارف از ابروی نیکوان دیدن
مولوی
«نشاط» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
چون از نشاط نور تو كوران همی بینا شوند
تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگها
خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
كه چو زهرست نشاط همگان را كشتهست
هلا بس كن هلا بس كن كه این عشقی كه بگزیدی
نشاطی میدهد بیغم قبولی میكند بیرد
آن چنگ نشاط ساز نو یابد
وین گوش حریف تن تنن گردد
زان باده دادهای تو به خورشید و ماه و چرخ
هر یك بدان نشاط چنین رام میرود
قد چو چنگ را كه دلش تار تار شد
نك زخمه نشاط به هر تار میرسد
امروز غوره بین كه شكر بست از نشاط
امروز شوره بین كه چه روینده میشود
وقت نشاطست و جام خواب كنون شد حرام
اصل طربها بزاد شیره فشاران رسید
به رغبت و به نشاط و به رقت و به نیاز
به گونه گونه مناجات مهر میافزود
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنك مرا و كسی را كه عیش خو دارد
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنك مرا و كسی را كه عیش خو دارد
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنك مرا و كسی را كه عیش خو دارد
ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
نشاط بلبله و سبزه زار بازآید
اگر دل از غم دنیا جدا توانی كرد
نشاط و عیش به باغ بقا توانی كرد
شاخی كه میوه داشت همینازد از نشاط
بیخی كه آن نداشت خجل گشت و شرمسار
گه نشاط انگیز همچون گلشنش
گه چو بلبل نال و خوش فریاد باش
یك جهان تنگ دل و ما ز فراخی نشاط
یك نفس عاشق آنیم كه دلتنگ شویم
بر بساط نشاط بنشینیم
همه از پیش خویش برخیزیم
ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
جام فلك نمای شو وز دو جهان كرانه كن
خیز كلاه كژ بنه وز همه دامها بجه
بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه كن
چو رسید ماه روزه نه ز كاسه گو نه كوزه
پس از این نشاط و مستی ز صراحی ابد كن
از چهرهام نشاط طرب میبری مبر
بر چهرهام ز دیده نشان میكنی مكن
عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
میرسد از كنارها غلغل وهای هوی او
نشاط من ز كار تو خمار من ز خار تو
به هر سو رو بگردانی بگردانم به جان تو
چون چنگ نشاط ما شكستی خرد
ما را به سه تا چه میفریبی تو
بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر
صدفی است بحرپیما كه در آورد به دست او
از قوت شراب به فریاد جام تو
وز پرتو نشاط به فریاد وقت تو
از آنچ خوردهای و در نشاط آمدهای
مرا از آن بخوران و حدیث درخور گو
چو در بزم آیم به وقت نشاط
بود ساقی و مطرب و ساغر او
به خدا خوب ساقیی كه وفادار و باقیی
به حلیمی گناه جو به طبیعت نشاط خو
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده
روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده
حاجیان راه جان خسته نگردند از نشاط
اشترانشان زیر بار از راه اعضا كوفته
صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی
كه رخ خود به كف پاش بود مالیده
جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه
كاری نمیبینم دگر الا نوای آشتی
برج نشاط رخنه شد لشكر دل برهنه شد
میمنه را كله تویی میسره را قبا تویی
صلا ای صوفیان كامروز باری
سماع است و نشاط و عیش آری
نشاط عاشقی گنجی است پنهان
چه كردی گنج پنهان را چه كردی
چون چنگ نشاط ما شكستی
ما را به سه تا چه میفریبی
چو جهان فسرده باشد چو نشاط مرده باشد
چه جهانهای دیگر كه ز غیب برگشایی
چو نسیم شاخهها را به نشاط اندرآرد
بوزد به دشت و صحرا دم نافه تتاری
چو بهشت جمله خوبان شب و روز پای كوبان
سر و آستین فشانان ز نشاط بیقراری
از نشاط صرف ناآمیخته
شرح ده ای دل تو باری دیدهای
تو سماع گوشی تو نشاط هوشی
نظر دو چشمی شكر گلویی
لتری فیه خمورا، و نشاطا و سرورا
كه چنان عیش ندیدی تو از آن روز كه زادی
«نشاط» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
بیعشق نشاط و طرب افزون نشود
بیعشق وجود خوب و موزون نشود
ای روز نشاط روشنی وقت تو خوش
وی عالم عیش و ایمنی وقت تو خوش
آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم
من گرسنهام نشاط سیری دارم
روباهم و نام و ننگ شیری دارم
ای ماه چو ابر بس گرستم بیتو
در مه به نشاط ننگریستم بیتو
گر تو نکنی سلام ما را در پی
چون جمله نشاطی و سلامی چون می
فردوسی
«نشاط» در شاهنامه فردوسی
به یک هفته زینگونه با می بدست
گهی تاختن گه نشاط نشست
بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سرآمد نشاط و مزیح
نشاط وطرب جوی وسستی مکن
گزافه مپرداز مغزسخن