غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«جرعه» در غزلستان
حافظ شیرازی
«جرعه» در غزلیات حافظ شیرازی
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
روان تشنه ما را به جرعه ای دریاب
چو می دهند زلال خضر ز جام جمت
آن که یک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای
جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعه ای نخرید
ساقیا یک جرعه ای زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
به فیض جرعه جام تو تشنه ایم ولی
نمی کنیم دلیری نمی دهیم صداع
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
در این خمار کسم جرعه ای نمی بخشد
ببین که اهل دلی در میان نمی بینم
بر خاکیان عشق فشان جرعه لبش
تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه ای همه محتاج این دریم
از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد به من
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو
ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار
کآیینه ایست جام جهان بین که آه از او
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد
خود از کدام خم است این که در سبو داری
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
سعدی شیرازی
«جرعه» در غزلیات سعدی شیرازی
جرعه ای خوردیم و کار از دست رفت
تا چه بی هوشانه در می کرده اند
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
گفته بودی با تو در خواهم کشیدن جام وصل
جرعه ای ناخورده شمشیر جفا برداشتی
خیام نیشابوری
«جرعه» در رباعیات خیام نیشابوری
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به
مولوی
«جرعه» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
عشق امر كل ما رقعهای او قلزم و ما جرعهای
او صد دلیل آورده و ما كرده استدلالها
از كف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم
چشمه خورشید بود جرعه او را چو گدا
جرعه جرعه مر جگر را جام آتش میدهیم
كاین جگر را شربت كوثر مبادا بیشما
از بس كه ریخت جرعه بر خاك ما ز بالا
هر ذره خاك ما را آورد در علالا
درآورند به رقص و طرب به یك جرعه
هزار پیر ضعیف بمانده برجا را
ز دست زهره به مریخ اگر رسد جامش
رها كند به یكی جرعه خشم و صفرا را
ذاق من شعشاع خمر العشق روحی جرعه
طار فی جو الهوی و استقلعت اثقالها
می روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر
كه به یك جرعه بپرد همه طراری و هوشت
صد شكوفه ز یكی جرعه بر این خاك ز چیست
تا چه عشقست كه اندر دل ما بسرشتهست
تو اگر جرعه نریزی بر خاك
خاك را از تو خبرها ز كجاست
بدانك سركه فروشی شراب كی دهدت
كه جرعهاش را صد من شكر به نقد بهاست
جرعه آن باده بیزینهار
بر سر و بر دیده دویدن گرفت
بیا و بزم سلطان بین ز جرعه خاك خندان بین
كه یاغی رفت و از نصرت نسیم مشك بیز آمد
شرابیست شرابیست خدا را پنهانی
كه دنیا و شما نیز ز یك جرعه آنید
دوم بار دوم بار چو یك جرعه بریزد
ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید
از آن جرعه كه از دریای فضل است
بهشت و حور و كوثر میتوان كرد
هر بار ز جرعه مست بودم
این بار قدح لبالب آمد
نه به یك بار نشاید در احسان بستن
صافی ار میندهی كم ز یكی جرعه درد
آنك زین جرعه كشد جمله جهانش نكشد
مگر او را به گلیم از بر ما برگیرند
امروز خاك جرعه می سیر سیر خورد
خورشیدوار جام كرم عام میرود
سینه كبودی چرخ پرتو سینه منست
جرعه خون دلم تا به شفق میرسد
از آن شراب كه گر جرعهای از او بچكد
ز خاك شوره بروید همان زمان گلزار
كوه كن از كلهها بحر كن از خون ما
تا بخورد خاك و ریگ جرعه خون از گزاف
گشای زانوی اشتر بدر عقال عقول
بجه ز رق جهانی به جرعههای رقیق
شطرنج ندیدهایم و ماتیم
یك جرعه نخوردهایم و مستیم
چون تنم را بخورد خاك لحد چون جرعه
بر سر چرخ جهد جان كه نه جسمم نورم
جامی كه تفش می زند بر آسمان بیسند
دانی چه جوششها بود از جرعهاش بر خاك من
حمله شیر یاسه كن كله خصم خاصه كن
جرعه خون خصم را نام می مغانه كن
دهان خاك خشك از حسرت ماست
نیارد جرعهای بیما چشیدن
خاك را و خاكیان را این همه جوشش ز چیست
ریخت بر روی زمین یك جرعه از خمار من
باده كشیدی ولیك در قدحت باقی است
حمله دیگر كه اصل جرعه باقی است آن
خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان جرعهای است از شه خمار من
آن شاهد فرد احد یك جرعهای در بت نهد
در عشق آن سنگ سیه كافر كند ایمان گرو
خواهی كه همه دریا آب حیوان گردد
از جام شراب خود یك جرعه به دریا ده
صنما از آنچ خوردی بهل اندكی به ما ده
غم تو به توی ما را تو به جرعهای صفا ده
جرعهای كن فیكون بر سر آن خاك بریخت
لب عشاق جهان خاك تو را لیسیده
با این كه مینداند چون جرعهای ستاند
مستی خراب گردد از خویش وارهیده
همچو حسن ز دست غم جرعه زهر میكشم
ای تریاق احمدی كی تو به بوالحسن رسی
بحر كرم چه كم شود گر بخورند جرعهای
فضل خدا چه كم شود گر برسد به كافری
كریمی گر ندادی ابر و باران
یكی جرعه به گرد خوان نگشتی
ساقیا بر خاك ما چون جرعهها میریختی
گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی
دست بر لب مینهی یعنی خمش من تن زدم
خود بگوید جرعهها كان بهر ما میریختی
ز اولین جرعه كه بر خاك آمد آدم روح یافت
جبرئیلی هست شد چون بر سما میریختی
پس ز جام شمس تبریزی بده یك جرعهای
بعد از آن مر عاشقان را وقت حیرانیستی
دو هزار خنب باده نرسد به جرعه تو
ز كجا شراب خاكی ز كجا شراب جانی
اگر به خوك از آن خیك جرعهای بدهی
به پیش خوك كند شیر چرخ آحادی
اگر نه جرعه آن می بریختی بر خاك
ستارگان ز چه رو گرد خاك گردندی
چه جای خاك كه بر كوه جرعهای برریخت
هزار عربده آورد و شورش و خامی
بریخت بر من از آن می كه چرخ پست شدی
اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی
ز جرعهست آن بو نه از خاك تیره
كه در خاك افتاد جرعه ولایی
«جرعه» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
آنجا که مجردان بهم مینوشند
یک جرعه به خویشتنپرستان ندهند
جان را بدهیم و نیم از آن باده خوریم
سر را بدهیم و جرعهای نفروشیم
یک جرعه ز جام تو تمامست تمام
جز عشق تو در دلم کدامست کدام