غزل شماره ۲۶۷۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر خورشید جاویدان نگشتی
درخت و رخت بازرگان نگشتی
دو دست كفشگر گر ساكنستی
همیشه گربه در انبان نگشتی
اگر نه عشوه‌های باد بودی
سر شاخ گل خندان نگشتی
چه گویم گر نبودی آن كه دانی
به هر دم این نگشتی آن نگشتی
فلك چتر است و سلطان عقل كلی
نگشتی چتر اگر سلطان نگشتی
اگر آواز سرهنگان نبودی
نگشتی اختر و كیوان نگشتی
كریمی گر ندادی ابر و باران
یكی جرعه به گرد خوان نگشتی
درونت گر نبودی كیمیاگر
به هر دم خون و بلغم جان نگشتی
نهان از عالم ار نی عالمستی
دل تاریك تو میدان نگشتی
نهان دار این سخن را ز آنك زرها
اگر پنهان نبودی كان نگشتی

اخترجرعهخندانخورشیدسخنسلطانعشوهعقلمستپنهان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید