غزل شماره ۲۶۲۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای ماه اگر باز بر این شكل بتابی
ما را و جهان را تو در این خانه نیابی
چون كوه احد آب شد از شرم عقیقت
چه نادره گر آب شود مردم آبی
از عقل دو صدپر دو سه پر بیش نمانده‌ست
و آن نیز بدان ماند كه در زیر نقابی
ای عشق دو عالم ز رخت مست و خرابند
باری تو نگویی ز كی مست و خرابی
تا باده نجوشید در آن خنب ز اول
در جوش نیارد همه را او به شرابی
تا اول با خود نخروشید ربابی
در ناله نیارد همه را او به ربابی
ای گرد جهان گشته و جز نقش ندیده
بر روی زن آبی و یقین دان كه بخوابی
در خرمن ما آی اگر طالب كشتی
سوی دل ما آی اگر مرد كبابی
ور ز آنك نیایی بكشیمت به سوی خویش
كز حلقه مایی نه غریبی نه غرابی
مكتب نرود كودك لیكن ببرندش
پنداشته‌ای خواجه كه بیرون حسابی
بستان قدح عشرت وز بند برون جه
تا باخبری بند سالی و جوابی
آخر بشنو هر نفسی نعره مستان
كای گیج خرف گشته ببین در چه عذابی
دست تو بگیرم دو سه روزی تو همی‌جوش
تا بار دگر روی ز اقبال نتابی
آن جا كه شدی مست همان جای بخسبی
و آن سوی كه ساقی است همان سوی شتابی
تا چند در آتش روی ای دل نه حدیدی
وی دیده گرینده بس است این نه سحابی
ای ساقی مه روی چه مست است دو چشمت
انگشتك می زن كه تو بر راه صوابی
بگشای دهان ز آنچ نگفتم تو بیان كن
بگشا در دل‌ها كه تو سلطان خطابی

آتشاقبالبادهبستانجهانحلقهخرمنخروشخوابدهاندیدهساقیسلطانشرابعذابعشرتعشقعقلغریبقدحمستچشمیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید