غزل شماره ۳۰۳۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به خاك پای تو ای مه هر آن شبی كه بتابی
به جای عمر عزیزی چو عمر ما نشتابی
چو شب روان هوس را تو چشمی و تو چراغی
مسافران فلك را تو آتشی و تو آبی
در این منازل گردون در این طواف همایون
گر از قضا مه ما را به اتفاق بیابی
اگر چه روح جهانست و روح سوی ندارد
ثواب كن سوی او رو اگر چه غرق ثوابی
بگو به تست پیامی اگر چه حاضر جانی
جواب ده به حق آنك بس لطیف جوابی
هزار مهره ربودی هنوز اول بازیست
هزار پرده دریدی هنوز زیر نقابی
چه ناله‌هاست نهان و چه زخم‌هاست دلم را
زهی رباب دل من به دست چون تو ربابی
دلم تو را چو ربابی تنم تو را چو خرابی
رباب می‌زن و می‌گرد مست گرد خرابی
همه ز جام تو مستند هر یكی ز شرابی
ز جام خویش نپرسی كه مست از چه شرابی
كجاست ساحل دریا دلا كه هر دم غرقی
كجاست آتش غیبی كه لحظه لحظه كبابی

آتشجامجهانساحلشرابمستهوسپیامچراغچشمگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید