غزل شماره ۱۶۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر آن میی كه خوردی به سحر نبود گیرا
بستان ز من شرابی كه قیامتست حقا
چه تفرج و تماشا كه رسد ز جام اول
دومش نعوذبالله چه كنم صفت سوم را
غم و مصلحت نماند همه را فرود راند
پس از آن خدای داند كه كجا كشد تماشا
تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی
بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا
بده آن می رواقی هله ای كریم ساقی
چو چنان شوم بگویم سخن تو بی‌محابا
قدحی گران به من ده به غلام خویشتن ده
بنگر كه از خمارت نگران شدم به بالا
نگران شدم بدان سو كه تو كرده‌ای مرا خو
كه روانه باد آن جو كه روانه شد ز دریا

اسیربستانتماشاجامخداخمارساقیسحرسخنشرابقدحمصلحتچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید