غزل شماره ۲۹۸۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مه طلعتی و شهره قبایی بدیده‌ای
خوبی و آتشی و بلایی بدیده‌ای
چشمی كه مستتر كند از صد هزار می
چشمی لطیفتر ز صبایی بدیده‌ای
دولت شفاست مر همه را وز هوای او
دولت پیش دوان كه شفایی بدیده‌ای
سایه هماست فتنه شاهان و این هما
جویای شاه تا كه همایی بدیده‌ای
ای چرخ راست گو كه در این گردش آن چنان
خورشیدرو و ماه لقایی بدیده‌ای
ای دل فنا شدی تو در این عشق یا مگر
در عین این فنا تو بقایی بدیده‌ای
هر گریه خنده جوید و امروز خنده‌ها
با چشم لابه گر كه بكایی بدیده‌ای
جان را وباست هجر تو سوزان آن لطف
مهلكتر از فراق وبایی بدیده‌ای
تو خاك آن جفا شده‌ای وین گزاف نیست
در زیر این جفا تو وفایی بدیده‌ای
شاهی شنیده‌ای چو خداوند شمس دین
تبریز مثل شاه تو جایی بدیده‌ای

آتشتبریزجفاخداخندهخورشیددولتدیدهسایهصباعشقفراقلابهلطفمستوفاچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید