غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«لابه» در غزلستان
حافظ شیرازی
«لابه» در غزلیات حافظ شیرازی
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی کند
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته ای بیاساید
سعدی شیرازی
«لابه» در غزلیات سعدی شیرازی
گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم
لابه بر گردون رسانم چون جهودان در فطیر
قضا به ناله مظلوم و لابه محروم
دگر نمی شود ای نفس بس که کوشیدی
ناله های زار من شاید که گر کس نشنود
لابه های زار من یک شب شنودی کاشکی
مولوی
«لابه» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
از جوش خون نطقی به فم آن نطق آمد در قلم
شد حرفها چون مور هم سوی سلیمان لابه را
این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر
كز لابه و گریه پدر رستند بیماران ما
طوق جنون سلسله شد باز مكن سلسله را
لابه گری میكنمت راه تو زن قافله را
جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو
ناله كنان ز درد تو لابه كنان كه ای خدا
به ثنا لابه كردمش گفتم ای جان جان فزا
گفت یك دم ثنا مگو كه دوی هست در ثنا
گاه براند به نیم همچو كبوتر ز وطن
گاه به صد لابه مرا خواند تا محضر خود
با هزاران لابههاتف همین تبریز گفت
گشت بیهوش و فتاد این دل شكستن تار و پود
كه از تبریز پیغامی فرستی
كه اینست لابه ما اندر اسحار
اگر چه دلبر ریزد گلابه بر سر تو
قبول كن تو مر آن را به جای مشك تتار
چنان بكن تو به لابه كه خاك پایش را
بدیده آری كاین درد میشود ناسور
دل از بریشم او چون كلابه گردانست
كلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش
لابه كنم كه هی بیا درده بانگ الصلا
او كتف این چنین كند كه به درونه خوشترم
گرم درآ و دم مده باده بیار ای صنم
لابه بنده گوش كن گوش مخار ای صنم
گلابه چند ریزی بر سر چشم
فروشو چشم از گل من عیانم
برگشا مشك طرب را كه ز رشك كف تو
از كف زهره به صد لابه قدح نستدهایم
كار او ناز و كار ما لابه است
گر ننالیم پس چه كار كنیم
پنهان بود تار و كشش پیدا كلابه و گردشش
گوید كلابه كی بود بیجذبه این پیكار من
مثل كلابهست این تنم حق می تند چون تن زنم
تا چه گولم می كند او زین كلابه و تار من
مه كه نشانده تو است لابه كنان به پیش تو
پیش خودم نشان دمی ای شه خوش نشان من
ز جانها جوق جوق از آتش او
فغان لابه كنان مكثار می بین
ای شهنشه شمس دین دانم كه از چندین حجاب
بشنود بیداریت این لابههای زار من
لابه كردم شه خود را پس از این او گوید
چونك دریاش بجوشد در بیپایان بین
گفتم كه ای امیرم شادت كنار گیرم
بسیار لابه كردم گفتا كه نیست امكان
این لابه ام به ذات خدا نیست بهر جان
ای هر دمی خیال تو صد جان جان جان
ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه
كاستیزه همیگیرد او را مگر از لابه
چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ شاخ شدهست
پریت خوانده به حمام و كردهات لابه
فروریزد سخن در دل مرا هر یك كند لابه
كه اول من برون آیم خمش مانم ز بسیاری
چو نامت پارسی گویم كند تازی مرا لابه
چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری
در كشتنم ای دلبر خون خوار بكردم
صد لابه و یك ساعت تأخیر نكردی
بسی زنهار گفتی لابه كردی
چه سود از حكم بیزنهار رفتی
مكرر كرد آن زن لابه كردن
كه نومیدم مكن ای لالكایی
خاموش ثنا و لابه كم كن
كز غیب رسید لن ترانی
خسته كردی بندگان را تا تو را زاری كنند
چون خریدار نفیر و لابه و افغان تویی
تبریز شمس دین را از لطف لابهای كن
كز باغ بیزمانی در ما نگر زمانی
هر گریه خنده جوید و امروز خندهها
با چشم لابه گر كه بكایی بدیدهای
لابه كند گل رحمت حق را
بر ما دی را برنگماری
به صد لابه مخمور را می دهی
كی دیدست ساقی بدین مشفقی؟!
میكندت لابه و دریوزه جان
جان ببر آنجا كه دلم بردهای
لابه كنی، باده دهی رایگان
ساقی دریا صفت مشفقی
لابه كنی، باده دهی رایگان
ساقی دریا صفت مشفقی
ترا گردید رویش رزق باشد
به صد لابه بهشت اندر نیایی
«لابه» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
چون زخم رسید زخم از پرده دران
او نازکنان کنار و من لابهکنان
فردوسی
«لابه» در شاهنامه فردوسی
بدان مرد باهوش و با رای و شرم
بگفتند با لابه بسیار گرم
یکی نامه با لابهی دردمند
نبشتم به نزدیک شاه بلند
تر و خشک یکسان همی بدرود
وگر لابه سازی سخن نشنود
یکی نامه با لابه و دلپسند
نبشته به نزدیک آن ارجمند
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
پر از لابه و پرسش و نیکخواه
تو خواهش کن و لابه و راستی
مکوب ایچ گونه در کاستی
بدانست رستم که لابه به کار
نیاید همی پیش اسفندیار
پر از لابه و زیردستی و درد
نخست آفرین بر جهاندار کرد
برفتند پویان بر شهریار
همان زیچ و صلابها بر کنار