غزل شماره ۲۵۲۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اگر گل‌های رخسارش از آن گلشن بخندیدی
بهار جان شدی تازه نهال تن بخندیدی
وگر آن جان جان جان به تن‌ها روی بنمودی
تنم از لطف جان گشتی و جان من بخندیدی
ور آن نور دو صد فردوس گفتی هی قنق گلدم
شدی این خانه فردوسی چو گل مسكن بخندیدی
وگر آن ناطق كلی زبان نطق بگشادی
تن مرده شدی گویا دل الكن بخندیدی
گر آن معشوق معشوقان بدیدستی به مكر و فن
روان‌ها ذوفنون گشتی و هر یك فن بخندیدی
دریدی پرده‌ها از عشق و آشوبی درافتادی
شدندی فاش مستوران گر او معلن بخندیدی
گر آن سلطان خوبی از گریبان سر برآوردی
همه دراعه‌های حسن تا دامن بخندیدی
ور آن ماه دو صد گردون به ناگه خرمنی كردی
طرب چون خوشه‌ها كردی و چون خرمن بخندیدی
ور او یك لطف بنمودی گشادی چشم جان‌ها را
خشونت‌ها گرفتی لطف و هر اخشن بخندیدی
شهنشاه شهنشاهان و قانان چون عطا دادی
به مسكینی شدی او گنج و بر مخزن بخندیدی
از آن می‌های لعل او ز پرده غیب رو دادی
حسن مستك شدی بی‌می و بر احسن بخندیدی
ور آن لعل لبان او گهرها دادی از حكمت
شدی مرمر مثال لعل و بر معدن بخندیدی
ور آن قهار عاشق كش به مهر آمیزشی كردی
كه خارا بدادی شیر و تا آهن بخندیدی
وگر زالی از آن رستم بیابیدی نظر یك دم
به حق بر رستم دستان صف اشكن بخندیدی
در آن روزی كه آن شیر وغا مردی كند پیدا
نه بر شیران مست آن روز مرد و زن بخندیدی
پیاپی ساقی دولت روان كردی می خلت
كه تا ساغر شدی سرمست وز می دن بخندیدی
هر آن جانی كه دست شمس تبریزی ببوسیدی
حیاتش جاودان گشتی و بر مردن بخندیدی
بدیدی زود امن او ز مردی جنگ می‌جستی
كراهت داشتی بر امن و بر ممن بخندیدی

بهارتبریزجاودانحیاتخرمندامندستاندولترستمساغرساقیسلطانشوقطربعاشقعشقلطفلعلمستمعشوقچشمگردونگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید