غزل شماره ۱۸۸۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دل دل دل تو دل مرا مرنجان
چرا چرا چه معنی مرا كنی پریشان
بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه
مرو مرو ز پیشم كتف چنین مجنبان
تو صد شكرستانی ترش چه كردی ابرو
سبكتر از صبایی چرا شوی گران جان
منم كنون ز عشق رخ چو گلشن تو
فراز سرو و گلشن چو صد هزاردستان
بیا بیا دمم ده كه دمدمه لطیفت
حیات دل فزاید مرا چو آب حیوان
بیار عشوه اینك بهای عشوه صد جان
هزار جان به ارزد زهی متاع ارزان
تو عقل عقل مایی چرا ز ما جدایی
سری كه عقل از او شد نه گیج ماند و حیران
ستون این سرایی ز در برون چرایی
سرا كه بی‌ستون شد نه پست گشت ویران
تو ماه آسمانی و ما شبیم تاری
شبی كه مه نباشد غلس بود فراوان
تو پادشاه شهری و ما كنار شهری
چو شهر ماند بی‌شه چه سر بود چه سامان
مها تویی سلیمان فراق و غم چو دیوان
چو دور شد سلیمان نه دست یافت شیطان
تویی به جای موسی و ما تو را عصایی
بجز به كف موسی عصا نیافت برهان
مسیح خوش دمی تو و ما ز گل چو مرغی
دمی بدم تو بر ما بر اوج بین تو جولان
تو نوح روزگاری و ما چو اهل كشتی
چو نوح رفت كشتی كجا رهد ز طوفان
تویی خلیل ای جان همه جهان پرآتش
كه بی‌خلیل آتش نمی‌شود گلستان
تو نور مصطفایی و كعبه پربتان شد
هلا بیا برون كن بتان ز بیت رحمان
تو یوسف جمالی و چشم خلق بسته
نظر ز تو گشاید چو چشم پیر كنعان
تو گوهر صفایی و ما صدف به گردت
صدف چه قیمت آرد چو رفت گوهر كان
تو جان آفتابی كه او است جان عالم
سزد گرت بگویم كه جان جان كیهان
به غیب باشد ایمان تو غیب را عیانی
كه عین عین عینی و اصل اصل ایمان
خمش كه تا قیامت اگر دهی علامت
جوی نموده باشی به ما ز گنج پنهان

آتشآسمانابروامانجهانحیاتحیراندستانروزگارصباعشقعشوهعقلفراقمرومسیحوفاپنهانچشمگلستانگلشنگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید