غزل شماره ۱۳۷۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هان ای طبیب عاشقان دستی فروكش بر برم
تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و كرسی بر برم
بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را
افسون مخوان ز افسون تو هر روز دیوانه ترم
خواهم كه بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود
گر چه گواهی می دهد رخساره همچون زرم
ور تو گواهان مرا رد می كنی ای پرجفا
ای قاضی شیرین قضا باری فروخوان محضرم
بی‌لطف و دلداری تو یا رب چه می لرزد دلم
در شوق خاك پای تو یا رب چه می گردد سرم
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان
پر كن دلم گر كشتیم بیخم ببر گر لنگرم
گه در طواف آتشم گه در شكاف آتشم
باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم
هر روز نو جامی دهد تسكین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم
در سایه‌ات تا آمدم چون آفتابم بر فلك
تا عشق را بنده شدم خاقان و سلطان سنجرم
ای عشق آخر چند من وصف تو گویم بی‌دهن
گه بلبلم گه گلبنم گه خضرم و گه اخضرم

آتشآهنگبختبلبلجامجفاخاقاندیوانهسایهسلطانشوقشیرینطبیبعاشقعرشعشقلطفپیغامگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید