صحرا خوشست لیك چو خورشید فر دهد
بستان خوشست لیك چو گلزار بر دهد
خورشید دیگریست كه فرمان و حكم او
خورشید را برای مصالح سفر دهد
بوسه به او رسد كه رخش همچو زر بود
او را نمیرسد كه رود مال و زر دهد
بنگر به طوطیان كه پر و بال میزنند
سوی شكرلبی كه به ایشان شكر دهد
هر كس شكرلبی بگزیدهست در جهان
ما را شكرلبیست كه چیزی دگر دهد
ما را شكرلبیست شكرها گدای اوست
ما را شهنشهیست كه ملك و ظفر دهد
همت بلند دار اگر شاه زادهای
قانع مشو ز شاه كه تاج و كمر دهد
بركن تو جامهها و در آب حیات رو
تا پارههای خاك تو لعل و گهر دهد
بگریز سوی عشق و بپرهیز از آن بتی
كو دلبری نماید و خون جگر دهد
در چشم من نیاید خوبی هیچ خوب
نقاش جسم جان را غیبی صور دهد
كی آب شور نوشد با مرغهای كور
آن مرغ را كه عقل ز كوثر خبر دهد
خود پر كند دو دیده ما را به حسن خویش
گر ماه آن ببیند در حال سر دهد
در دیده گدای تو آید نگار خاك
حاشا ز دیدهای كه خدایش نظر دهد
خامش ز حرف گفتن تا بوك عقل كل
ما را ز عقل جزوی راه و عبر دهد