غزل شماره ۸۹۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وسوسه تن گذشت غلغله جان رسید
مور فروشد به گور چتر سلیمان رسید
این فلك آتشی چند كند سركشی
نوح به كشتی نشست جوشش طوفان رسید
چند مخنث نژاد دعوی مردی كند
رستم خنجر كشید سام و نریمان رسید
جادوكانی ز فن چند عصا و رسن
مار كنند از فریب موسی و ثعبان رسید
درد به پستی نشست صاف ز دردی برست
گردن گرگان شكست یوسف كنعان رسید
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسید
جان شد و جان بقا از بر جانان رسید
محنت ایوب را فاقه یعقوب را
چاره دیگر نبود رحمت رحمان رسید
دزد كی باشد چو رفت شحنه ایمان به شهر
شحنه كی باشد بگو چون شه و سلطان رسید
صدق نگر بی‌نفاق وصل نگر بی‌فراق
طاق طرنبین و طاق طاق شوم كان رسید
مفتعلن فاعلات جان مرا كرد مات
جان خداخوان بمرد جان خدادان رسید
میوه دل می‌پزید روح از او می‌مزید
باد كرم بروزید حرف پریشان رسید

آتشجادوجانانخدارحمترستمسامسلطانشحنهصبحفراقمحنتنریمانوصلوفاگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید