غزل شماره ۸۹۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
غره مشو گر ز چرخ كار تو گردد بلند
زانك بلندت كند تا بتواند فكند
قطره آب منی كز حیوان می‌زهد
لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند
توده ذرات ریگ تا نشود كوه سخت
كس نزند بر سرش بیهده زخم كلند
تا نشود گردنی گردن كس غل ندید
تا نشود پا روان كس نشود پای بند
پس سبقت رحمتی در غضبی شد پدید
زهر بدان كس دهند كوست معود به قند
برگ كه رست از زمین تا كه درختی نشد
آتش نفروزد او شعله نگردد بلند
باش چو رز میوه دار زور و بلندی مجو
از پی خرما بدانك خار ورا كس نكند
از پی میوه ضعیف رسته درختان زفت
نقش درختان شگرف صورت میوه نژند
دل مثل اولیاست استن جسم جهان
جسم به دل قایمست بی‌خلل و بی‌گزند
قوت جسم پدید هست دل ناپدید
تا به كی انكار غیب غیب نگر چند چند

آتشجهانرحمتزمینطرهعودمستگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید