غزل شماره ۳۳۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
این خانه كه پیوسته در او بانگ چغانه‌ست
از خواجه بپرسید كه این خانه چه خانه‌ست
این صورت بت چیست اگر خانه كعبه‌ست
وین نور خدا چیست اگر دیر مغانه‌ست
گنجی‌ست در این خانه كه در كون نگنجد
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه‌ست
بر خانه منه دست كه این خانه طلسم‌ست
با خواجه مگویید كه او مست شبانه‌ست
خاك و خس این خانه همه عنبر و مشك‌ست
بانگ در این خانه همه بیت و ترانه‌ست
فی الجمله هر آن كس كه در این خانه رهی یافت
سلطان زمینست و سلیمان زمانه‌ست
ای خواجه یكی سر تو از این بام فروكن
كاندر رخ خوب تو ز اقبال نشانه‌ست
سوگند به جان تو كه جز دیدن رویت
گر ملك زمینست فسونست و فسانه‌ست
حیران شده بستان كه چه برگ و چه شكوفه‌ست
واله شده مرغان كه چه دامست و چه دانه‌ست
این خواجه چرخست كه چون زهره و ماه‌ست
وین خانه عشق است كه بی‌حد و كرانه‌ست
چون آینه جان نقش تو در دل بگرفته‌ست
دل در سر زلف تو فرورفته چو شانه‌ست
در حضرت یوسف كه زنان دست بریدند
ای جان تو به من آی كه جان آن میانه‌ست
مستند همه خانه كسی را خبری نیست
از هر كی درآید كه فلانست و فلانه‌ست
شومست بر آستانه مشین خانه درآ زود
تاریك كند آنك ورا جاش ستانه‌ست
مستان خدا گر چه هزارند یكی اند
مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه گانه‌ست
در بیشه شیران رو وز زخم میندیش
كاندیشه ترسیدن اشكال زنانه‌ست
كان جا نبود زخم همه رحمت و مهرست
لیكن پس در وهم تو ماننده فانه‌ست
در بیشه مزن آتش و خاموش كن ای دل
دركش تو زبان را كه زبان تو زبانه‌ست

آتشآینهاقبالاندیشهبستانبهانهحیرانخدارحمتزلفزمینزهرهسلطانسوگندشبانعشقفسانه‌مستمغان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید