غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«سوگند» در غزلستان
حافظ شیرازی
«سوگند» در غزلیات حافظ شیرازی
به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
سعدی شیرازی
«سوگند» در غزلیات سعدی شیرازی
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست
سوگند به جانت ار فروشم
یک موی به هر که در جهانت
و آنان که به دیدار چنان میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند
به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم
به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم
به خاک پای تو سوگند و جان زنده دلان
که من به پای تو در مردن آرزومندم
به دلت کز دلت به درنکنم
سختتر زین مخواه سوگندی
نمودی چند بار از خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت بازدانستم که ناقض عهد و سوگندی
سعدی از جان می خورد سوگند و می گوید به دل
وعده هایش را وفا باری نمودی کاشکی
مولوی
«سوگند» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
بسی خوردم سوگند كه خاموش كنم لیك
مگر هر در دریای تو گویاست خدایا
سوگند به جان تو كه جز دیدن رویت
گر ملك زمینست فسونست و فسانهست
به جان تو كه سوگند عظیمست
كه جانم بیتو دربند عظیمست
سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمیخورم به ذاتت
و آنك سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنك سوگند من و توبهام اشكست كجاست
دعوی عشق كردم سوگندها بخوردم
كز عشق یاوه كردم من ملكت و شهامت
همه سوگند بخورده كه دگر دم نزنند
مست گشتند صبوحی سوی گفتار شدند
سوگند خورده بودم كز دل سخن نگویم
دل آینهست و رو را ناچار مینماید
گفتم به آسمان كه چنین ماه دیدهای
سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد
گفتم كه چشم چرخ چنین چشم هیچ دید
سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد
هزار توبه و سوگند بشكنند آن دم
كه غمزههای دلارام طبل حسن زنند
عهد و سوگند سخت سست شود
مرد را كار چون به جان آمد
ز جهل توبه و سوگند میتند غافل
چه حیله دارد مقهور در كف قهار
به سر توست شاه را سوگند
با چنین سر چه میكنی دستار
جان من و جان تو گویی كه یكی بودهست
سوگند بدین یك جان كز غیر تو بیزارم
از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز
سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند
كز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم
من دوش به تازه عهد كردم
سوگند به جان تو بخوردم
وقت آن آمد كه من سوگندها را بشكنم
بندها را بردرانم پندها را بشكنم
نمیخورم به حلال و حرام من سوگند
به جان عشق كه بالاست از حلال و حرام
با این همه كو قند تو كو عهد و كو سوگند تو
چون بوریا بر می شكن ای یار خوش پیمان من
دی عهد نكردی بروم بازبیایم
سوگند نخوردی كه بجویم دل مستان
چه وعده میدهی و چه سوگند میخوری
سوگند و عشوه را تو سپر میكنی مكن
نه مرا وعده كردهای نه كه سوگند خوردهای
كه به هنگام برشدن برسد نردبان تو
دل گفت به زیر لب من جان نبرم از وی
سوگند به جان دل كان كار چنان گشته
فریاد ز یار خشم كرده
سوگند به خشم و كینه خورده
مصحف آریم و به ساقی همه سوگند خوریم
كه جز از دست و كفت مینستانیم همه
جان گفت كه ای فردم سوگند بدین دردم
سوگند بدان زلفی عاشق كش سودایی
كجا شد عهد و پیمانی كه كردی
كجا شد قول و سوگندی كه خوردی
خوری سوگند كه فردا بیایم
چه دامن گیردت سوگند خواری
تو با سوگند كاری پختهای سر
كه بر اسرار پنهانی سواری
به تو سوگند بخوردم كه از این شیوه نگردم
بكنم شور و بگردم به خدا و به خدایی
سوگند میخورم به جمال و كمال او
كز چشم خویش هم پنهان است آن یكی
سوگند خوردهای كه از این پس جفا كنی
سوگند بشكنی و جفا را رها كنی
چشم ببند و بكن بار دگر رحمتی
بشكن سوگند را گر به خدا خوردهای
ز عجز خوردم سوگندها و گرم شدم
به ذات پاك خدا و به جان پاك نبی
چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا
و كیف یصرع صقر بصوله الخرب
چه سوگند خوردی؟! چه دل سخت كردی
كه گویی كه هرگز مرا خود ندیدی
«سوگند» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
میفرمائی که عهد و سوگند تو کو
بیعهد مرا نه عهد و سوگند تو کرد
سوگند به اعتقاد خود میخوردند
کاین یوسف ثانیست که باز آوردند
این صورت باغست و در او نیست ثمر
تو رنجه مشو بیهده سوگند مخور
سوگند بدان دل که شده است او پستش
سوگند بدان جان که شده است او مستش
سوگند بدان دم که مرا میدیدند
پیمانه به دستی و به دستی دستش
با سرکشی عشق اگر سرد آرم
بالله به سوگند که بس سر دارم
سوگند به عشقی که عدوی کار است
کانروز که بیکار نیم بیکارم
سوگند بدان عشق که بطال گر است
کانروز که طبال نیم بطالم
سوگند خورم و گر تو باور نکنی
سوگند چرا خورم چرا می نخورم
سوگند خورم که زندگانی بیتو
مرگست به نام زندگانی ای جان
سوگند بسر مینبرم لیک خوش است
سوگند به نام دوست خوردن ای جان
سوگند بدان روی تو و هستی تو
گر میدانم نه از تو این پستی تو
سوگند همی خورد پریر آن ساقی
میگفت به حق صحبت مشتاقی
فردوسی
«سوگند» در شاهنامه فردوسی
جوان نیکدل گشت فرمانش کرد
چنان چون بفرمود سوگند خورد
بدوگفت گر بگذری زین سخن
بتابی ز سوگند و پیمان من
بماند به گردنت سوگند و بند
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند
چو بشنید سیندخت سوگند او
همان راست گفتار و پیوند او
یکی سخت سوگند خوردم به بزم
بدان شب کجا کشته شد ژندهرزم
به سوگند پیمان کن اکنون یکی
ز گفتار من سر مپیچ اندکی
چنین است سوگند چرخ بلند
که بر بیگناهان نیاید گزند
بدانگاه سوگند پرمایه شاه
چنین بود آیین و این بود راه
که چندین به سوگند پیمان کند
زبان را به خوبی گروگان کند
چو گردآورد مردم کینه جوی
بتابد ز پیمان و سوگند روی
به خیره همی جنگ فرمایدم
بترسم که سوگند بگزایدم
بدین گونه پیمان که من کردهام
به یزدان و سوگندها خوردهام
نخستین به پیمان مرا شاد کن
ز سوگند شاهان یکی یاد کن
یکی سخت سوگند شاهانه خورد
به روز سپید و شب لاژورد
برین بند و سوگند تو ایمنم
کنون یافت آرام جان و تنم
به دادار دارنده سوگند خورد
که هرگز تنم بیسلیح نبرد
زواره یکی سخت سوگند خورد
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
به سوگند یابی مگر باره باز
دو دستت ببندم به بند دراز
بدان گشت همداستان پهلوان
به سوگند بخرید اسپ و روان
یکی سخت سوگند خوردم به ماه
به تاج و به تخت شه نیکخواه
بدو گفت کیخسرو ای شیرفش
زبان را ز سوگند یزدان مکش
کنونش به سوگند گستاخ کن
به خنجر وراگوش سوراخ کن
بشد گیو و گوشش به خنجر بسفت
ز سوگند برتر درشتی نگفت
زمانی سر وپایم اندر کمند
به دیگر زمان زیر سوگند و بند
مرا داد زینگونه سوگند سخت
بخوردم چو دیدم که برگشت بخت
ازان پس به مغز اندر افگند باد
به دشنام و سوگند لب برگشاد
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی
بگویم که بنیاد سوگند چیست
خرد را و جان ترا پند چیست
به دادار دارنده سوگند خورد
به روز سپید و شب لاژورد
به زنهار بر دست رستم نهاد
چنان خط و سوگند و آن رسم و داد
وفا کرد با او بسوگندها
بخوبی بدادش بسی پندها
بنالید و برزد یکی باد سرد
پس آنگه یکی سخت سوگند خورد
به اهرن چنین گفت کز کار گرگ
بگویم چو سوگند یابم بزرگ
بخورد اهرن آن سخت سوگند اوی
بپذرفت سرتاسر آن بند اوی
به سوگند ازان مرز برگاشتش
به خواهش سوی روم بگذاشتش
کجا آن همه عهد و سوگند و بند
به یزدان و آن اختر سودمند
ز بس بند و سوگند و پیمان تو
همی نگذرم من ز فرمان تو
بخوردم من آن سخت سوگندها
بپذرفتم آن ایزدی پندها
برآشفت یک روز و سوگند خورد
به روز سپید و شب لاژورد
به جان و سر شاه سوگند خورد
به خورشید و شمشیر و دشت نبرد
برآشفت رودابه سوگند خورد
که هرگز نیابد تنم خواب و خورد
چو سوگند شد خورده قیدافه گفت
که این پند بر تو نشاید نهفت
به دادار دارنده سوگند خورد
بدین مسیحا و گرد نبرد
نگه کرد قیدافه سوگند اوی
یگانه دل و راست پیوند اوی
به سوگند پیمانت خواهم یکی
کزان نگذری جاودان اندکی
کنیزک به دادار سوگند خورد
به زنار شماس هفتاد گرد
چو بشنید زو شاه سوگند خورد
به خراد برزین و خورشید زرد
بگویی که من بندهی ناتوان
زده دام سوگند پیش روان
بخوردند سوگندهای گران
هرانکس که بودند ایرانیان
بخوردند سوگند یکسر سپاه
کزان تخمه هرگز نخواهیم شاه
همه زیر سوگند و بند وییم
که گوید که اندر گزند وییم
زبان شما را به سوگند سخت
ببندیم تا بازیابیم بخت
چو سوگند شد خورده و ساخته
دل شاه زان رنج پرداخته
بدانگه کجا شاه در بند بود
به یزدان مرا سخت سوگند بود
چو گویی به سوگند پیمان کنم
که هرگز وفای تو را نشکنم
یکی مادرش سخت سوگند خورد
که بیزارم از گنبد لاژورد
چوبشنید بهرام سوگند او
بدید آن دل پاک و پیوند او
یکی سخت سوگند خواهم بماه
به آذرگشسپ و بتخت و کلاه
بگفت این و پس دفتر زند خواست
به سوگند بندوی رابند خواست
مرا ایمنی ده ز گفتار اوی
چوسوگند خوردم بهانه مجوی
ز فرمان و سوگند و پیمان و عهد
تو اندر سخن یاد کن همچو شهد
بدین نیز بهرام سوگند خواست
زیان بود بر جان او بند خواست
نکوهش کند هرک این بشنود
ازین پس به سوگند من نگرود
اگر پیچم این دل ز سوگند من
مبادا ز من شاد پیوند من
پر از عهد و پیوند و سوگندها
ز هر گونهیی لابد و پندها
برین برخورم سخت سوگند نیز
فزایم برین بندها بند نیز
کجا آن همه بند و پیوندما
کجا آن همه عهد و سوگند ما