غزل شماره ۷۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را
به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را
چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد
ببین لعل بدخشان را و یاقوت زكاتی را
همان سلطان همان سلطان كه خاكی را نبات آرد
ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را
درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم
قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را
ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را
ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را
گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی
فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را
بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی
كه حشر آمد كه حشر آمد شهیدان رفاتی را
شقایق را شقایق را تو شاكر بین و گفتی نی
تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را
شكوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد
كه بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را
زبان صدق و برق رو برات ممنان آمد
كه جانم واصل وصلست و هشته بی‌ثباتی را

اسیربستانبهارحیاتخمارخوابخورشیدسحرسلطانشرابشمعشهیدقبوللعلنگاروصلگلستانیاقوت


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید