غزل شماره ۵۴۱

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی
که روی چون قمر از دستان بپوشیدی
من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش
تو را چه بود که تا صبح می خروشیدی
قضا به ناله مظلوم و لابه محروم
دگر نمی شود ای نفس بس که کوشیدی
کنون حلاوت پیوند را بدانی قدر
که شربت غم هجران تلخ نوشیدی
به مقتضای زمان اقتصار کن سعدی
که آن چه غایت جهد تو بود کوشیدی

بلبلجفاخروشدستانسخنسعدیصبحلابههجران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید