كی افسون خواند در گوشت كه ابرو پرگره داری
نگفتم با كسی منشین كه باشد از طرب عاری
یكی پرزهر افسونی فروخواند به گوش تو
ز صحن سینه پرغم دهد پیغام بیماری
چو دیدی آن ترش رو را مخلل كرده ابرو را
از او بگریز و بشناسش چرا موقوف گفتاری
چه حاجت آب دریا را چشش چون رنگ او دیدی
كه پرزهرت كند آبش اگر چه نوش منقاری
لطیفان و ظریفانی كه بودستند در عالم
رمیده و بدگمان بودند همچون كبك كهساری
گر استفراغ میخواهی از آن طزغوی گندیده
مفرح بدهمت لیكن مكن دیگر وحل خواری
الا یا صاحب الدار ادر كأسا من النار
فدفینی و صفینی و صفو عینك الجاری
فطفینا و عزینا فان عدنا فجازینا
فانا مسنا ضر فلا ترضی باضراری
ادر كأسا عهدناه فانا ما جحدناه
فعندی منه آثار و انی مدرك ثاری
ادر كأسا باجفانی فدا روحی و ریحانی
و انت المحشر الثانی فاحیینا بمدرار
فاوقد لی مصابیحی و ناولنی مفاتیحی
و غیرنی و سیرنی بجود كفك الساری
چو نامت پارسی گویم كند تازی مرا لابه
چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری
بگه امروز زنجیری دگر در گردنم كردی
زهی طوق و زهی منصب كه هست آن سلسله داری
چو زنجیری نهی بر سگ شود شاه همه شیران
چو زنگی را دهی رنگی شود رومی و روم آری
الا یا صاحب الكاس و یا من قلبه قاسی
اتبلینی بافلاسی و تعلینی باكثاری
لسان العرب و الترك هما فی كاسك المر
فناول قهوه تغنی من اعساری و ایساری
مگر شاه عرب را من بدیدم دوش خواب اندر
چه جای خواب میبینم جمالش را به بیداری