غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«نسیم» در غزلستان
حافظ شیرازی
«نسیم» در غزلیات حافظ شیرازی
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
می وزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاریست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می اش در مشام رفت
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
نسیم مشک تاتاری خجل کرد
شمیم زلف عنبربوی فرخ
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلا و آب رکن آباد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما می رسد زمان وصال
شممت روح وداد و شمت برق وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری
که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم
چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی
که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که من نسیم حیات از پیاله می جویم
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
خنک نسیم معنبر شمامه ای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
سعدی شیرازی
«نسیم» در غزلیات سعدی شیرازی
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست
الحان بلبل از نفس دوستان توست
گل نیز در آن هفته دهن باز نمی کرد
و امروز نسیم سحرش پرده دریدست
بوی بهشت می گذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منورست
آب از نسیم باد زره روی گشته گیر
مفتول زلف یار زره موی خوشترست
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفته ایم و دریغا که باد در چنگست
باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح
یا نکهت دهان تو یا بوی لادنست
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بی قرار منست
بوی بهار می دمدم یا نسیم صبح
باد بهشت می گذرد یا پیام اوست
ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی
که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست
غنچه دیدم که از نسیم صبا
همچو من دست در گریبان داشت
ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن
تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت
که را مجال سخن گفتنست به حضرت او
مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی
نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد
سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد
دربند نسیم خوش اسحار نباشد
کسان که در رمضان چنگ می شکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند
دهان غنچه بدرد نسیم باد صبا
لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند
نسیم باد صبا بوی یار من دارد
چو باد خواهم از این پس به بوی او پیمود
نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید
نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت
که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
بوی گل آورد نسیم صبا
بلبل بی دل ننشیند خموش
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
یا رب از فردوس کی رفت این نسیم
یا رب از جنت که آورد این پیام
دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید
بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم
باغبان گر نگشاید در درویش به باغ
آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم
گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد
جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم
ای نسیم صبا ز روضه انس
برگذر پیش از آن که درگذریم
این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی
صبای روضه رضوان ندانمت که چه بادی
نسیم وعده جانان ندانمت که چه بویی
ای باد صبح بستان پیغام وصل جانان
می رو که خوش نسیمی می دم که خوش عبیری
گر بکشی بنده ایم ور بنوازی رواست
ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی
به تربیت به چمن گفتم ای نسیم صبا
بگوی تا ندهد گل به خار چاووشی
دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زان به خشم رفته بگوی
ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرمست
تا کجا بودی که جانم تازه می گردد به بوی
و گر این شب درازم بکشد در آرزویت
نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی
خیام نیشابوری
«نسیم» در رباعیات خیام نیشابوری
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلفروز خوش است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
مولوی
«نسیم» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ما همچو خرمن ریخته گندم به كاه آمیخته
هین از نسیم باد جان كه را ز گندم كن جدا
چو گل شكفته شوم در وصال گلرخ خویش
رسد نسیم بهارم چه خوش بود به خدا
نه بخندد نه بشكفد عالم
بی نسیم دم منور ما
یا نسیم الصبح انی عند ما بشرتنی
یا خیال الوصل روحی عند ما جمشتنا
نادی نسیم عشقك فی انفس الوری
احیاكم جلالی جل جلالیا
كی منتظر نسیم باشد
آن كس كه سبكتر از نسیمست
خارش حرص و طمع در جگر و جانش افكند
چون نسیم كرمش بر دل خرسند گذشت
بوی خوش این نسیم از شكن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
فتحوا العیون بطیبه و نسیمه
سكروا به فاذا هم بملاح
هزاران سیمبر بینی گشاییده بر او سینه
چو آن عنبرفشان قصه نسیم آن سحر گوید
بیا و بزم سلطان بین ز جرعه خاك خندان بین
كه یاغی رفت و از نصرت نسیم مشك بیز آمد
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست كز آن سوی جهان میآید
بس كه نسیمی به دل اندردمید
زان مدد نور كه آرد ولاد
فنسیم طرب اولهم
یهب السالك حولا و جلد
هر دل كه نسیم من بر او زد
شد گلشن و گلستان پرنور
ور میخواهی كه زنده گردیم
ما را به نسیم وصل بسپار
پیش او رو ای نسیم نرم رو
پیش او بنشین به رویش درنگر
بیامدیم دگربار چون نسیم بهار
برآمدیم چو خورشید با صد استظهار
به بوی آن گل بگشاد دیده یعقوب
نسیم یوسف ما را ز كرته خوار مگیر
بگویمت كه چرا خاك حور و ولدان زاد
كه داد بوی بهشتش نسیم عنبر عیش
غلط رفت غلط رفت كه این نقش نه ماییم
كه تن شاخ درختی است و ما باد نسیمیم
ولی جنبش این شاخ هم از فعل نسیم است
خمش باش خمش باش هم آنیم و هم اینیم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشك و از عنبر بگیریم
اینك دم ما نسیم آن گل
ما گلبن گلشن یقینیم
عالم پر شد نسیم آن گل
یعنی كه بیا كه ما چنینیم
یا رب این بوی طرب از طرف فردوس است
یا نسیمی است كه از روز وصالش رسدم
گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم
گفت ندارم ز بیم جز نفسی والسلام
لیس یهدی قلبنا الا نسیم منكم
لیس یجلی طرفنا الا بقربی دوركم
گفتم بوی یوسفی چشم چگونه وادهد
چشم مرا نسیم تو داد ضیا كه همچنین
خوانها بر سر نسیم و كاسها بر كف صبا
با طبق پوشی كه پوشیدهست جز از اهل خوان
ز نسیمش شود آن جغد به از باز سپید
بهتر از شیر شود از دم او ماده زغن
دل را گره گشای نسیم وصال توست
شاخ امید را به نسیمی همیفشان
هر زمان چون مست گردد از نسیم خمر جان
تا در خمخانه میتازد ولیكن بار كو
الیوم من الوصل نسیم و سعود
الیوم اری الحب علی العهد فعودوا
نهادی سیر بر بینی نسیم گل همیجویی
زهی بیرزق كو جوید ز هر بیچارهای چاره
چو بدیدم بر سیمش ز زر و سیم نفورم
كه نفور است نسیمش ز كف سیم شماره
ای جزو چون بر میپری چون بیپری و بیسری
گفتا شكفته میشوم اندر نسیم یاریی
لاح صبوح سره فاح نسیم بره
جاء اوان دره برزه لمن یری
باغ و بهار خیره سر كز چه نسیم میوزی
سوسن و سرو مست تو تا چه گلی چه عبهری
حق نسیم بوی تو كان رسدم ز كوی تو
حق شعاع روی تو كو كندم نهاریی
از بهر نسیم زلف جعدت
یكتا زلفی كه جز دو تا نی
چو نسیم شاخهها را به نشاط اندرآرد
بوزد به دشت و صحرا دم نافه تتاری
چه عقل دارد آن گل كه پیش باد ستیزد
نه از نسیم ویستش جمال و نیك نهادی
روان شدهست نسیم از شكرستان وصال
كه از حلاوت آن گم كند شكر شكری
چو مجنون بیامد به وادی لیلی
كه یابد نسیمش ز باد صبایی
مشام محمد به ما داد صله
كشیم از یمن خوش نسیم خدایی
اجیبوا، اجیبوا هواكم عجیب
صفا من هواكم نسیم الهوایی
یا كه ز جنات نسیمی رسید
در پی رضوان رضا میروی
اذنالعشق تعالوا، لتذوقوا و تنالوا
هله ای مژده شیرین، چه نسیمی و چه بادی!
نسیمالصبح جد بابتشار
و بشر حین یأتی بانتشار
«نسیم» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
هوش عاشق کجا بود سوی نسیم
هوش عاقل کجا بود با زر و سیم
فردوسی
«نسیم» در شاهنامه فردوسی
چو خط از نسیم هوا گشت خشک
نوشتند و بر وی پراگند مشک
به جایی که باشد همیشه بهار
نسیم بهار آید از جویبار
بدرگاه بردند چندی صلیب
نسیم گلان آمد و بوی طیب