غزل شماره ۲۲۰۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جسم و جان با خود نخواهم خانه خمار كو
لایق این كفر نادر در جهان زنار كو
هر زمان چون مست گردد از نسیم خمر جان
تا در خمخانه می‌تازد ولیكن بار كو
سوی بی‌گوشی سماع چنگ می‌آید ولیك
چنگ جانان است آن را چوب یا اوتار كو
چونك او بی‌تن شود پس خلعت جان آورند
كاندر او دستان حایك یا كه پود و تار كو
كبر عاشق بوی كن كان خود به معنی خاكیی است
در چنان دریا تكبر یا كه ننگ و عار كو
چون مشامت برگشاید آیدت از غار عشق
طرفه بویی پس دوی هر سو كه آخر غار كو
رنگ بی‌رنگی است از رخسار عاشق آن صفا
آن وفا و آن صفا و لطف خوش رخسار كو
آمدت مژده ز عمر سرمدی پس حمد كو
كاندر آن عمرت غم امسال و یاد پار كو
صحبت ابرار و هم اشرار كان جا زحمت است
در حریم سایه آن مهتر اخیار كو
شمس حق و دین خداوند صفاهای ابد
در شعاع آفتابش ذره هشیار كو

جانانجهانخداخماردستانسایهصحبتعاشقعشقلطفمستمژدهنسیمهشیاروفاچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید