غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«مرهم» در غزلستان
حافظ شیرازی
«مرهم» در غزلیات حافظ شیرازی
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
سعدی شیرازی
«مرهم» در غزلیات سعدی شیرازی
همچنان امید می دارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
گر خون تازه می رود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهمست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
سعدی صبور باش بر این ریش دردناک
باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
آشنایان را جراحت مرهمست
زان که شمشیر آشنایی می زند
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
کو مرهمست اگر دگران نیش می زنند
زخم شمشیر غمت را به شکیبایی و عقل
چند مرهم بنهادیم و اثر می نرود
راحت جان باشد از آن قبضه تیغ
مرهم دل باشد از آن جعبه تیر
همچنان داغ جدایی جگرم می سوزد
مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش
زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس
طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش
چو دست مهربان بر سینه ریش
به گیتی در ندارم هیچ مرهم
ای مرهم ریش دردمندان
درمان دگر نمی پذیرم
ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم
کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق
کش نه مجال وقوف نه ره بگسیختن
خار تا کی لاله ای در باغ امیدم نشان
زخم تا کی مرهمی بر جان دردآگین من
نومید نیستم که هم او مرهمی نهد
ور نه به هیچ به نشود دردمند او
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
هم تو که خسته ای دلم مرهم ریش خسته ای
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می گذاری
و گر به خنده درآیی چه جای مرهم ریش
که ممکنست که در جسم مرده جان آری
اگر هزار الم دارم از تو در دل ریش
هنوز مرهم ریشی و داروی المی
ای ذات شریف و شخص روحانی
آرام دلی و مرهم جانی
مولوی
«مرهم» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما
ما بس خرابیم و تویی هم از كرم معمار ما
ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی
درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را
كور و كران عالم دید از مسیح مرهم
گفته مسیح مریم كای كور و كر به رقص آ
خستگانیم و تویی مرهم بیمار ما
ما خرابیم و تویی از كرم معمار ما
دست بگشا دامن خود را بگیر
مرهم این ریش جز این ریش نیست
مرهم تو طالب مجروحهاست
نیست غم ار شست توام خست خست
ای دل فرورو در غمش كالصبر مفتاح الفرج
تا رو نماید مرهمش كالصبر مفتاح الفرج
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح
نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
برای زخم چنین غازیان بود مرهم
كسی كه درد ندارد بدو دوا مدهید
چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب
چو همرهم تو نباشی سفر چه سود كند
ای ضربت تو محكم ای نكته تو مرهم
من گشته تمامی كم تا من تو شدم یك سر
شبه من غم تو روغن من مرهم تو
شانهام محرم آن زلف پر از فتنه و شر
رحم كن ار زخم شوم سر به سر
مرهم صبرم ده و رنجم ببر
غیر طواشی غمش یا یلواج مرهمش
هر چه سری برون كند بر سر و پاش می زنم
درافتادم در آب جو شدم شسته ز رنگ و بو
ز عشق ذوق زخم او سر مرهم نمیدارم
اگر دریا شود آتش بنوشیم
وگر زخمی رسد مرهم بسازیم
پیش نشترهای عشق لم یزل
زخم گشتم صد ره و مرهم شدم
من زخم كردم بر دلت مرهم منه بر زخم من
من چاك كردم خرقهات بخیه مزن بر چاك من
وگر در عشق یوسف كف بریدی
همو را گیر و مرهم را رها كن
زهی بر كار و ساكن تو به ظاهر
مثال مرهمی در كار كردن
وآنگه كه مرهم آری سر را به عذر خاری
بر موزه محبت افتد هزار پینه
هم شكننده تو هم اشكسته بند
مرهم جان بر سر اشكست نه
تو جان نخواهی جان دهی هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را خود زخم را دارو شوی
چگونه بسته بگشاید چو دشمن دار مفتاحی
چگونه خسته به گردد چو بر مرهم نمیگردی
در آن اشكستگی او گر بدیدی ذوق اشكستن
نه از مرهم بپرسیدی نه جویای دوایستی
بود كاین نالهها درهم شود آن درد را مرهم
درآرد آن پری رو را ز رحمت در كم آزاری
مینال كه ناله مرهم آمد
بر زخم جراحت جدایی
بر دل و جان قلندر ریش و مرهم هر دو تو
فقر را ای نور مطلق مرهم و ریش آمدی
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی
اگر او همرهمستی همه را راه زدستی
خامش مده نشانی گر چه ز هر بیانی
شد مرهم جهانی هر خستهای كه خستی
زخمی بزن دگر تو مرهم نخواهم از تو
گر یك جهان نماند چه غم تو صد جهانی
هزار جان بفزودی اگر دلی بردی
هزار مرهم دادی اگر تنی خستی
بنوش ای ندیمی كه هم خرقهای
بجوش ای شرابی كه خوش مرهمی
«مرهم» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
شادی زمانه با غمم برنامد
جز از غم دوست مرهمم برنامد
مائیم ز عشق یافته مرهم خود
بر عشق نثار کرده هر دم دم خود
هان ای دل خسته وقت مرهم آمد
خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد
با دل گفتم ز دیگران بیش مباش
رو مرهم ریش باش چون نیش مباش
من زخم ترا به هیچ مرهم ندهم
یکی موی ترا بهر دو عالم ندهم
فردوسی
«مرهم» در شاهنامه فردوسی
به مردی نباید کسی همرهم
اگر جان ستانم وگر جان دهم
ز مادر نبیرهی شمیران شهم
ز هر گوهری با خرد همرهم