غزل شماره ۱۹۰۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر تو عاشقی غم را رها كن
عروسی بین و ماتم را رها كن
تو دریا باش و كشتی را برانداز
تو عالم باش و عالم را رها كن
چو آدم توبه كن وارو به جنت
چه و زندان آدم را رها كن
برآ بر چرخ چون عیسی مریم
خر عیسی مریم را رها كن
وگر در عشق یوسف كف بریدی
همو را گیر و مرهم را رها كن
وگر بیدار كردت زلف درهم
خیال و خواب درهم را رها كن
نفخت فیه من روحی رسیده‌ست
غم بیش و غم كم را رها كن
مسلم كن دل از هستی مسلم
امید نامسلم را رها كن
بگیر ای شیرزاده خوی شیران
سگان نامعلم را رها كن
حریصان را جگرخون بین و گرگین
گر و ناسور محكم را رها كن
بر آن آرد تو را حرص چو آزر
كه ابراهیم ادهم را رها كن
خمش زان نوع كوته كن سخن را
كه الله گو اعلم را رها كن
چو طالع گشت شمس الدین تبریز
جهان تنگ مظلم را رها كن

امیدتبریزتوبهجهانخوابخیالزلفسخنعاشقعشقمرهمهستیگرگین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید