غزل شماره ۱۰۳۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جان من و جان تو بستست به همدیگر
همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر
ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من
ای شكر تنگ من از تنگ شكر خوشتر
ای ضربت تو محكم ای نكته تو مرهم
من گشته تمامی كم تا من تو شدم یك سر
همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی
تا خانه یكی كردی ای خوش قمر انور
یك حمله تو شاهانه بردار تو این خانه
تا جز تو فنا گردد كالله هو الاكبر
چون محو كند راهم نی جویم و نی خواهم
زیرا همه كس داند كه اكسیر نخواهد زر
از تابش آن كوره مس گفت كه زر گشتم
چون گشت دلش تابان زان آتش نیكوفر
مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد
تا باز به پیش آمد اكسیرگر اشهر

آتشسایهمرهمچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید