غزل شماره ۴۹۰

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای
حسن تو جلوه می کند وین همه پرده بسته ای
خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای
ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
هم تو که خسته ای دلم مرهم ریش خسته ای
گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم
می شنوم که دم به دم پیش دل شکسته ای

دیدهراحتمرهم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید