ای دل فرورو در غمش كالصبر مفتاح الفرج
تا رو نماید مرهمش كالصبر مفتاح الفرج
چندان فروخور آن دهان تا پیشت آید ناگهان
كرسی و عرش اعظمش كالصبر مفتاح الفرج
خندان شو از نور جهان تا تو شوی سور جهان
ایمن شوی از ماتمش كالصبر مفتاح الفرج
باری دلم از مرد و زن بركند مهر خویشتن
تا عشق شد خال و عمش كالصبر مفتاح الفرج
گر سینه آیینه كنی بیكبر و بیكینه كنی
در وی ببینی هر دمش كالصبر مفتاح الفرج
چون آسمان گر خم دهی در امر و فرمان وارهی
زین آسمان و از خمش كالصبر مفتاح الفرج
هم بجهی از ما و منی هم دیو را گردن زنی
در دست پیچی پرچمش كالصبر مفتاح الفرج
اقبال خویش آید تو را دولت به پیش آید تو را
فرخ شوی از مقدمش كالصبر مفتاح الفرج
دیویست در اسرار تو كز وی نگون شد كار تو
بربند این دم محكمش كالصبر مفتاح الفرج
دارد خدا خوش عالمی منگر در این عالم دمی
جز حق نباشد محرمش كالصبر مفتاح الفرج
خامش بیان سر مكن خامش كه سر من لدن
چون میزند اندرهمش كالصبر مفتاح الفرج