غزل شماره ۲۵۶۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
یكی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی
ببین تو چاره‌ای از نو كه الحق سخت بینایی
بسی دل‌ها چو گوهرها ز نور لعل تو تابان
بسی طوطی كه آموزند از قندت شكرخایی
زدی طعنه كه دود تو ندارد آتش عاشق
گر آتش نیستش حقی وگر دارد چه فرمایی
برو ای جان دولت جو چه خواهم كرد دولت را
من و عشق و شب تیره نگار و باده پیمایی
بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت
كه عشرت در كمی خندد تو كم زن تا بیفزایی
دلا آخر نمی‌گویی كجا شد مكر و دستانت
چو جام از دست جان نوشی از آن بی‌دست و بی‌پایی
به هر شب شمس تبریزی چه گوهرها كه می‌بیزی
چه سلطانی چه جان بخشی چه خورشیدی چه دریایی

آتشبادهتبریزجامخورشیددستاندولتسلطانطعنهطوطیعاشقعشرتعشقلعلنگارگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید