غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«طعنه» در غزلستان
حافظ شیرازی
«طعنه» در غزلیات حافظ شیرازی
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
گر جلوه می نمایی و گر طعنه می زنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم
سعدی شیرازی
«طعنه» در غزلیات سعدی شیرازی
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب
نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند
دامن دوست بحمدالله از آن پاکترست
طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی
کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند
یاسمین بویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر می زند
تا ذوق درونم خبری می دهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم
گرم هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من آن نیم که ره انتقام برگیرم
تو را من دوست می دارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
خیام نیشابوری
«طعنه» در رباعیات خیام نیشابوری
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
مولوی
«طعنه» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
بیدار شد آن فتنه كو چون بزند طعنه
در كوه كند رخنه تا روز مشین از پا
شنیده طعنههای همچو آتش
رسیده تیر كاری زان كمانها
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست
از عشق برنگردد آن كس كه دلشدهست
از مرگ چرا ترسم كو آب حیات آمد
وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد
خار مسكینی كه هر دم طعنه گل میكشد
خواجه گلزار باد و از حسد گل زار باد
طعنه زند مرا ز كین رو صنمی دگر گزین
در دو جهان یكی بگو كو صنمی كجا دگر
ای طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما
باری ز شما خامان ما مستتریم آخر
یك لحظه بنه گوش كه خواهم سخنی گفت
ای چشم خوشت طعنه زده نرگس تر بر
گر لب او شكند نرخ شكر میرسدش
ور رخش طعنه زند بر گل تر میرسدش
مست گشتم ز طعنه و لافش
دردیش خوشتر است یا صافش
گر طعنه زنی گویی تو مذهب كژ داری
من مذهب ابرویش بخریدم و دادم جان
گفتی مرا كه چونی در روی ما نظر كن
گفتی خوشی تو بیما زین طعنهها گذر كن
آنك ز تبریز دید یك نظر شمس دین
طعنه زند بر چله سخره كند بر دهه
هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی
سوی فلك حمله كنی زهره و مه را ببری
گر سبكی كند دلم خنده زنی كه هین بپر
چونك به خود فروروم طعنه زنی كه لنگری
زدی طعنه كه دود تو ندارد آتش عاشق
گر آتش نیستش حقی وگر دارد چه فرمایی
بگذار تنیها را بشنو ارنیها را
چون سوخت منیها را پس طعنه گه لن نی
من دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در
وین طعنه زنان بر من هم یافته بازاری
باشد ز توام مفخر فارغ شدم از دلبر
از طعنه و از تسخر ای مه تو كه را مانی
گر دیو زند طعنه كه خود نیست سلیمان
ای دیو اگر نیست تو در كار چرایی
كان طعنه از این سوی وجود است
آن جا كه منم كجاست طعنی
بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی
صنما چرا نیفتم ز چنان میی كه دادی
«طعنه» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود
با ما تو چگونهای دگر باکی نیست
هی طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگر نیست چه شد بر مژه هست
تنها نه همین خنده و سیماش خوشست
خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
گر دامن وصل تو کشم جنگی نیست
ور طعنهی عشقت شنوم ننگی نیست
می طعنه زنند دشمنانم شب و روز
کز پای درآمدی و دستت نگرفت
می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست
دست تو به جود طعنه بر میغ زند
در معرکه تیغ گوهر آمیغ زند
ای آنکه نظر به طعنه میاندازی
بشناس دمی تو بازی از جان بازی
فردوسی
«طعنه» در شاهنامه فردوسی
به هر جای کاواز او آمدی
ازو زشت گفتی و طعنه زدی