غزل شماره ۲۴۸۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای زده مطرب غمت در دل ما ترانه‌ای
در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانه‌ای
چونك خیال خوش دمت از سوی غیب دردمد
ز آتش عشق برجهد تا به فلك زبانه‌ای
زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل
قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانه‌ای
آهوی لنگ چون جهد از كف شیر شرزه‌ای
چون برهد ز باز جان قالب چون سمانه‌ای
ای گل و ای بهار جان وی می و ای خمار جان
شاه و یگانه او بود كز تو خورد یگانه‌ای
باغ و بهار و بخت بین عالم پردرخت بین
وین همگی درخت‌ها رسته شده ز دانه‌ای
از دهش و عطای تو فقر فقیر فخر شد
تا كه نماند مرگ را بر فقرا دهانه‌ای
لطف و عطا و رحمتت طبل وصال می‌زند
گر نكند وصال تو بار دگر بهانه‌ای
روزه مریم مرا خوان مسیحیت نوا
تر كنم از فرات تو امشب خشك نانه‌ای
گشته كمان سرمدی سرده تیرهای ما
گشته خدنگ احمدی فخر بنی كنانه‌ای
پیش كشیی آن كمان هر كس می‌كند زهی
بهر قدوم تیر تو رقعه دل نشانه‌ای
جذبه حق یك رسن تافت ز آه تو و من
یوسف جان ز چاه تن رفت به آشیانه‌ای
خامش كن اگر سرت خارش نطق می‌دهد
هست برای جعد تو صبر گزیده شانه‌ای

آتشآشیانبختبهاربهانهجعدخمارخیالدهانرحمتزهرهسینهصبرطربعشقفسانه‌لطفمسیحمطربوصالچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید