غزل شماره ۲۲۰۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در خلاصه عشق آخر شیوه اسلام كو
در كشوف مشكلاتش صاحب اعلام كو
آهوی عرشی كه او خود عاشق نافه خود است
التفات او به دانه طوف او بر دام كو
گر چه هر روزی به هجران همچو سالی می‌بود
چونك از هجران گذشتی لیل یا ایام كو
جانور را زادنش از ماده و نر وز رحم
در ولادت‌های روحانی بگو ارحام كو
ساقیا هشیار نتوان عشق را دریافتن
بوی جامت بی‌قرارم كرد آخر جام كو
هست احرامت در این حج جامه هستیت را
از سر سرت بكندن شرط این احرام كو
چونك هستی را فكندی روح اندر روح بین
جوق جوق و جمله فرد آن جایگه اجرام كو
وین همه جان‌های تشنه بحر را چون یافتند
محو گشتند اندر آن جا جز یكی علام كو
دور و نزدیك و ضیاع و شهر و اقلیم و سواد
زین سوی بحر است از آن سو شهر یا اقلام كو
آنچ این تن می‌نویسد بی‌قلم نبود یقین
آنك جان بر خود نویسد حاجت اقلام كو
هوش و عقل آدمیزادی ز سردی وی است
چونك آن می گرم كردش عقل یا احلام كو
اندر آن بی‌هوشی آری هوش دیگر لون هست
هوش بیداری كجا و رأیت احلام كو
مرغ تا اندر قفص باشد به حكم دیگری است
چون قفص بشكست و شد بر وی از آن احكام كو
با حضور عقل آثام است بر نفس از گنه
با حضور عقل عقل این نفس را آثام كو
در مساس تن به تن محتاج حمام است مرد
در مساس روح‌ها خود حاجت حمام كو
گر شوی تو رام خود رامت شود جمله جهان
گر تو رستم زاده‌ای این رخشت آخر رام كو
گر تو ترك پخته گویی خام مسكر باشدت
پس تو را در جام سر آثار و بوی خام كو
چون بخوردی بی‌قدم بخرام در دریای غیب
تو اگر مستی بیا مستانه‌ای بخرام كو
فرض لازم شد عبادت عشق را آخر بگو
فرض و ندب و واجب و تعلیم و استلزام كو
عشقبازی‌های جان و آنگهی اكراه و زور
عشق بربسته كجا و ای ولی اكرام كو
رنج بر رخسار عاشق راحت اندر جان او
رنج خود آوازه ای آن جا بجز انعام كو
خدمتی از خوف خود انعام را باشد ولیك
خدمتی از عشق را امثال كالانعام كو
یك قدم راه است گر توفیق باشد دستگیر
پس حدیث راه دور و رفتن اعوام كو
لیك سایه آن صنم باید كه بر تو اوفتد
آن صنم كش مثل اندر جمله اصنام كو
آن خداوند به حق شمس الحق و دین كفو او
در همه آبا و در اجداد و در اعمام كو
درخور در یتیمش كی شود آن هفت بحر
گر نظیرش هست در ارواح یا اجسام كو
در ركاب اسپ عشقش از قبیل روحیان
جز قباد و سنجر و كاووس یا بهرام كو
دیده را از خاك تبریز ارمغان آراد باد
ز آنك جز آن خاك این خاكیش را آرام كو

بهرامتبریزجامجهانحدیثخدادیدهراحترستمساقیسایهسلامصاحبصنمعاشقعرشعشقعقلقبادقلممستمغاننافههجرانهستیهشیاریقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید