غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«نافه» در غزلستان
حافظ شیرازی
«نافه» در غزلیات حافظ شیرازی
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاریست
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
آن نافه مراد که می خواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دل های عزیز است به هم برمزنش
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا می بینم
کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم
جگر چون نافه ام خون گشت کم زینم نمی باید
جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو
ای خونبهای نافه چین خاک راه تو
خورشید سایه پرور طرف کلاه تو
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی
در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره یاری نمی کنی
آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی
سعدی شیرازی
«نافه» در غزلیات سعدی شیرازی
ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پرست
قاصد مگر آهوی ختن بود
کش نافه مشک در میانست
ما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آورد
شنیده ای که مقالات سعدی از شیراز
همی برند به عالم چو نافه ختنی
مولوی
«نافه» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
آن نافه مشك را به دست آر
بشكاف تو ناف آسمان را
عجب آن نافه تاتار چونست
عجب آن طره بلغار چونست
گر ناف دهی پشك فروشد عوض مشك
آن ناف ورا نافه تاتار مدارید
من به كوی تو خوشم خانه من ویران گیر
من به بوی تو خوشم نافه تاتار مگیر
گلشن همیگوید مرا كاین نافه چون دزدیدهای
من شیری و نافه بری ز آهوی هو آموختم
نافه آهو چو بزد بر دماغ
دام گرفتیم و شكار آمدیم
ای طبلهام پرشكرت من طبل دیگر چون زنم
ای هر شكن از زلف تو صد نافه و عطار من
خر صید آهو كی كند خر بوی نافه كی كشد
یا بول خر را بو كند یا گه بود تفتیش او
آهوی عرشی كه او خود عاشق نافه خود است
التفات او به دانه طوف او بر دام كو
چو نسیم شاخهها را به نشاط اندرآرد
بوزد به دشت و صحرا دم نافه تتاری
آن نافههای آهو و آن زلف یار خوش خو
آن را تو در كمی جو كان نیست در فزونی
رو كان مشك باش كه بس پاك نافهای
رو جمله سود باش كه فرخ تجارتی
شهر سرگین پرست پر گشتهست
مشك نافه تتار بایستی
شهر سرگین پرست پر گشتهست
مشك نافه تتار بایستی
«نافه» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
او نافهی مشک و ما همه بوی وئیم
از نافه شنیدهای جدا بو هرگز
فردوسی
«نافه» در شاهنامه فردوسی
چو بنشیند ازیشان سپهبد سخن
یکی نامور نافه افکند بن
شود در جهان چشمهی آب خشک
نگیرد به نافه درون بوی مشک
همان نافهی مشک و موی سمور
ز در سپید و ز کیمال بور
به پستانها در شود شیرخشک
نبودی به نافه درون نیز مشک