غزل شماره ۲۱۷۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن دلبر عیار جگرخواره ما كو
آن خسرو شیرین شكرپاره ما كو
بی‌صورت او مجلس ما را نمكی نیست
آن پرنمك و پرفن و عیاره ما كو
باریك شده‌ست از غم او ماه فلك نیز
آن زهره بابهره سیاره ما كو
پربسته چو هاروتم و لب تشنه چو ماروت
آن رشك چه بابل سحاره ما كو
موسی كه در این خشك بیابان به عصایی
صد چشمه روان كرد از این خاره ما كو
زین پنج حسن ظاهر و زین پنج حسن سر
ده چشمه گشاینده در این قاره ما كو
از فرقت آن دلبر دردی است در این دل
آن داروی درد دل و آن چاره ما كو
استاره روز او است چو بر می‌ندمد صبح
گویم كه بدم گوید كاستاره ما كو
اندر ظلمات است خضر در طلب آب
كان عین حیات خوش فواره ما كو
جان همچو مسیحی است به گهواره قالب
آن مریم بندنده گهواره ما كو
آن عشق پر از صورت بی‌صورت عالم
هم دوز ز ما هم زه قواره ما كو
هر كنج یكی پرغم مخمور نشسته‌ست
كان ساقی دریادل خماره ما كو
آن زنده كن این در و دیوار بدن كو
و آن رونق سقف و در و درساره ما كو
لوامه و اماره بجنگند شب و روز
جنگ افكن لوامه و اماره ما كو
ما مشت گلی در كف قدرت متقلب
از غفلت خود گفته كه گل كاره ما كو
شمس الحق تبریز كجا رفت و كجا نیست
و اندر پی او آن دل آواره ما كو

بابلبیابانتبریزحیاتخسروخمارزهرهساقیشیرینصبحعشقمخمورمسیحچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید