غزل شماره ۲۱۳۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو
چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو
تلخی ز تو شیرین شود كفر و ضلالت دین شود
خار خسك نسرین شود صد جان فدای جان تو
در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی
صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو
عشقا چه شیرین خوستی عشقا چه گلگون روستی
عشقا چه عشرت دوستی ای شادی اقران تو
ای بر شقایق رنگ تو جمله حقایق دنگ تو
هر ذره را آهنگ تو در مطمع احسان تو
بی‌تو همه بازارها پژمرده اندر كارها
باغ و رز و گلزارها مستسقی باران تو
رقص از تو آموزد شجر پا با تو كوبد شاخ تر
مستی كند برگ و ثمر بر چشمه حیوان تو
گر باغ خواهد ارمغان از نوبهار بی‌خزان
تا برفشاند برگ خود بر باد گل افشان تو
از اختران آسمان از ثابت و از سایره
عار آید آن استاره را كو تافت بر كیوان تو
ای خوش منادی‌های تو در باغ شادی‌های تو
بر جای نان شادی خورد جانی كه شد مهمان تو
من آزمودم مدتی بی‌تو ندارم لذتی
كی عمر را لذت بود بی‌ملح بی‌پایان تو
رفتم سفر بازآمدم ز آخر به آغاز آمدم
در خواب دید این پیل جان صحرای هندستان تو
صحرای هندستان تو میدان سرمستان تو
بكران آبستان تو از لذت دستان تو
سودم نشد تدبیرها بسكست دل زنجیرها
آورد جان را كشكشان تا پیش شادروان تو
آن جا نبینم ماردی آن جا نبینم باردی
هر دم حیاتی واردی از بخشش ارزان تو
ای كوه از حلمت خجل وز حلم تو گستاخ دل
تا درجهد دیوانه‌ای گستاخ در ایوان تو
از بس كه بگشادی تو در در آهن و كوه و حجر
چون مور شد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو
گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت قاصرم
پیموده كی تاند شدن ز اسكره عمان تو

آسمانآهنگاختربستانبهارتدبیرحیاتخوابدستاندوستدیوانهرقصشیرینصحراعشرتعشقمستمغاننسرینپژمردهچشمچشمهگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید