غزل شماره ۲۰۳۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
از زنگ لشكر آمد بر قلب لشكرش زن
ای سرفراز مردی مردانه بر سرش زن
چون آتش آر حمله كو هیزم است جمله
از آتش دل خود در خشك و در ترش زن
گر بحر با تو كوشد در كین تو بجوشد
آتش كن آب او را در در و گوهرش زن
هر تیر كز تو پرد هفت آسمان بدرد
ای قاب قوس تیری بر پشت اسپرش زن
هر كس كه بی‌سر آید تو دست بر سرش نه
و آن كس كه باسر آید تو زخم خنجرش زن
جانی كه برفروزد در عشق تو بسوزد
خواهی كه تازه گردد در حوض كوثرش زن
از لعل می فروشت سرمست كن جهان را
بستان ز زهره چنگش بر جام و ساغرش زن
ای شمس حق تبریز هر كس كه منكر آید
از جذب نور ایمان در جان كافرش زن

آتشآسمانبستانتبریزجامجهانزهرهساغرعشقلعلمستچنگگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید