غزل شماره ۶۳۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ملولان همه رفتند در خانه ببندید
بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید
به معراج برآیید چو از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
چو او ماه شكافید شما ابر چرایید
چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید
ملولان به چه رفتید كه مردانه در این راه
چو فرهاد و چو شداد دمی كوه نكندید
چو مه روی نباشید ز مه روی متابید
چو رنجور نباشید سر خویش مبندید
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید كه چونید مدانید كه چندید
چو آن چشمه بدیدیت چرا آب نگشتید
چو آن خویش بدیدیت چرا خویش پسندید
چو در كان نباتید ترش روی چرایید
چو در آب حیاتید چرا خشك و نژندید
چنین برمستیزید ز دولت مگریزید
چه امكان گریزست كه در دام كمندید
گرفتار كمندید كز او هیچ امان نیست
مپیچید مپیچید بر استیزه مرندید
چو پروانه جانباز بسایید بر این شمع
چه موقوف رفیقید چه وابسته بندید
از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید
تن تازه بپوشید چو این كهنه فكندید
ز روباه چه ترسید شما شیرنژادید
خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید
همان یار بیاید در دولت بگشاید
كه آن یار كلیدست شما جمله كلندید
خموشید كه گفتار فروخورد شما را
خریدار چو طوطیست شما شكر و قندید

امانحیاتخموشدولترفیقسمنسمندشمعطوطیعقلفرهادمستملولچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید