غزل شماره ۲۹۵۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون روی آتشین را یك دم تو می‌نپوشی
ای دوست چند جوشم گویی كه چند جوشی
ای جان و عقل مسكین كی یابد از تو تسكین
زین سان كه تو نهادی قانون می فروشی
سرنای جان‌ها را در می دمی تو دم دم
نی را چه جرم باشد چون تو همی‌خروشی
روپوش برنتابد گر تاب روی این است
پنهان نگردد این رو گر صد هزار پوشی
بر گرد شید گردی ای جان عشق ساده
یا نیك سرخ چشمی یا خود سیاه گوشی
گر ز آنك عقل داری دیوانه چون نگشتی
ور نه از اصل عشقی با عشق چند كوشی
اجزای خویش دیدم اندر حضور خامش
بس نعره‌ها شنیدم در زیر هر خموشی
گفتم به شمس تبریز كاین خامشان كیانند
گفتا چو وقت آید تو نیز هم نپوشی

آتشتبریزخروشخموشدوستدیوانهعشقعقلپنهانچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید