غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«باطل» در غزلستان
حافظ شیرازی
«باطل» در غزلیات حافظ شیرازی
طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه باطل
سعدی شیرازی
«باطل» در غزلیات سعدی شیرازی
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
شوق را بر صبر قوت غالبست
عقل را با عشق دعوی باطلست
پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی
باز می گویم که هر دعوی که کردم باطلست
سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
تا تو نیایی به فضل رفتن ما باطلست
ور به مثل پای سعی در طلبت سر شود
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم
مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم
بعد از تو هزار نوبت افسوس
بر دور حیات باطل من
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می نگاری
نشاید خون سعدی را به باطل ریختن حقا
بیا سهلست اگر داری به خط خواجه فرمانی
مولوی
«باطل» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
گویند جمله یاران باطل شدند و مردند
باطل نگردد آن كو بر حق كند تولا
تا نگویی مار را از خویش عذری زهرناك
وان گهت او متهم دارد كه این هم باطلست
آب از دل پاك آمد تا به بام سینهها
سینه چون آلوده باشد این سخنها باطلست
چشم بد خستش ولیكن عاقبت محمود بود
چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود
ای شاد باطلی كه گریزد ز باطلی
بر عشق حق بچفسد بیصمغ و بیسریش
ز بیچون بین كه چونها شد ز بیسون بین كه سونها شد
ز حلمی بین كه خونها شد ز حقی چند گون باطل
لیس ذا اسماء صفر باطل سمیته
دعوه التحقیق حال خدعه الدنیا محال
یحیل طالب دنیا وجودك الاعلی
و فی وجودك دنیاه باطل و محال
من قیاسی كردهام رشك تو را در حق او
لیك اندر رشك تو باطل بود پرگار من
چه كند باده حق را جگر باطل فانی
چه شناسد مه جان را نظر و غمزه عنین
ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان
تا هوش باشد یار من باطل شود گفتار من
هر دم خیالی باطلی سر برزند در پیش او
خموش كردم از این پس كه از خموشی من
جدا شود حق و باطل چنانك دانه ز كاه
من مصحف باطلم ولیكن
تصحیح شوم چو تو بخوانی
بجز از باطن عاشق بود آن باطل عاشق
كه ورای دل عاشق همه فعل است و دغایی
آستین شه صلاح الدین بگیر
ور نگیری باطل باطل شدی
«باطل» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
توحید حلول نیست نابودن تست
ورنه به گزاف باطلی حق نشود
ای باطل اگر ز حق گریزی چکنی
وی زهر بجز تلخی و تیزی چکنی