غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«فال» در غزلستان
حافظ شیرازی
«فال» در غزلیات حافظ شیرازی
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب می زدم
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو
ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
سعدی شیرازی
«فال» در غزلیات سعدی شیرازی
هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد
طالعش میمون و فالش مقبلست
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی
که بامداد به روی تو فال میمونست
بختم نخفته بود که از خواب بامداد
برخاستم به طالع فرخنده فال دوست
شاید این طلعت میمون که به فالش دارند
در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند
فالتنائی غصه ما ذاق الامن صبا
و التدانی فرصه ما نال الا من صبر
امروز مبارکست فالم
کافتاد نظر بر آن جمالم
مولوی
«فال» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشق حق
فال وصال آرد سبق كان عشق زد این فالها
چون زاده پرتو جلالی
وز طالع سعد نیك فالی
ناگهان بیضه شكافد مرغ معنی برپرد
تا هما از سایه آن مرغ گیرد فالها
دامن تو پرسفال پیش تو آن زر و مال
باورم آنگه كنی كه اجل آرد فنا
فالق اصباحی و رب الفلق
باز كنی صد در و گویی درآ
اسباب عشرت راست شد هر چه دلم میخواست شد
فالوقت سیف قاطع لا تفتكر فیما مضی
خاموش و باقی را بجو از ناطق اكرام خو
فالفهم من ایحائه من كل مكروه شفا
صد مصر و صد شكرستان درجست اندر یوسفان
الصید جل او صغر فالكل فی جوف الفرا
من كان له عشق فالمجلس مثواه
من كان له عقل ایاه و ایانا
فالهین نظرنا فشكرنا و سكرنا
و من السكر عبرنا كفت العبره زینا
ما بال قلبك قد قسی فالی متی
ابكی و مما قد جری اتعتب
طرفه قفال كز انفاس كند قفل و كلید
من دكان بستم كو فاتح ابواب شدست
وانمودی هر آنچ میگویند
مذنان صبح فالق الاصباح
فالراح نسخ للعقول بنوره
كالشمس عزل للنجوم و ماح
صلا گفت صلا گفت كنون فالق اصباح
سبك روح كند راح اگر سست و گرانید
از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو
تا مه ز طلعت تو هر شام فال گیرد
ان عوقوا ترحالنا فالمن و السلوی لنا
اصلحت ربی بالنا طاب السفر طاب الحضر
یا ساقی عشقنا تذكر
فالعیش بلا نداك ابتر
ان عوقوا ترحالنا فالمن و السلوی لنا
اصلحت ربی بالنا طاب السفر طاب الحضر
ای روز ز روی تو شب سایه موی تو
چون ماه برآ امشب ای طالع و فالت خوش
بر هفت فلك بگذر افسون زحل مشنو
بگذار منجم را در اختر و در فالك
در لمع قرص او صورت شه شمس دین
زینت تبریز كوست سعد مبارك به فال
چو كودكان هله تا چند ما به عالم خاك
كنیم دامن خود پر ز خاك و سنگ و سفال
دل آب و قالب كوزهست و خوف بر كوزه
چو آب رفت به اصلش شكسته گیر سفال
یا محبا قم تنادم فالمحب لا ینام
یا نعوسا قم تفرج حسن ربات الحجال
تعال یا مدد العیش و السرور تعال
تعال یا فرج الهم فاتح الاقفال
لقاء وجهك فی الهم فالق الاصباح
سقا جودك فی الفقر منتهی الاقبال
كتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم
فالیه نتراجع و الیه نتحاكم
خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی
وعدونی كذبونی فالی من اتظلم
شیر دهد شیر به اطفال خویش
شاه بگوید به گدا كیمسن
اخشوشن بالبلا و ارضی
فالهجر من البلاء اخشن
اطیب الاسفار عندی انتقالی من مكان
فالمكانات حجاب عن عیان اللامكان
مزن فال بدی زیرا به فال سعد وصل آید
مگو دورم ز شاه خود كه نیك اندر جواری تو
خامان كه زر پخته از دست تو نامدشان
شادند به جای زر با سنگ و سفال تو
عشق شیر و عاشقان اطفال شیر
در میان پنجه صدتای او
لا تنطق فی العشق و یكفیك انین
فالمخلص للعاشق صبر و جحود
ابناء ربیعنا تعالوا
فالورد یقول لا تبالوا
ما بال قلبك قد قسا فالی متی
ابكی و مما قد جری اتعتب
زیرا كه به فال نحس هستت
مرگ نقد و حیات نسیه
سوی اطفال بیامد به كرم مادر روزه
مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده
زهی مبارك و زیبا به فال در دیده
فالامر اعظم من تصرف حكمنا
و الود بالجبار من اعقاده
یا ساقی شرف بشراباتك زندی
فالراح مع الروح من افضالك عندی
نفخت فیه جان بخشی است هر صبح
فراق فالق الاصباح تا كی
نكونام و نكوروی و نكوفال
چو ماه و چرخ خضرا این عروسی
دم فروكش هله ای ناطق ظنی و خمش
كز دم فال زنان همچو زنان میلرزی
زوتر ای قفال مفتاحی بساز
كز فرج باشد ورا دندانهای
فالقالصباح، خالقالرواح
یا كریم الراح، ساعة السقاء
این روح گرد بدن چون چرخ گرد زمین
فالجسم جامده و الروح فی السفری
ما انصف ندمانی، لو انكر ادمانی
فالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی
ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی
آن جام سفالین كو؟ وان راوق ریحانی
لا خیر ولا میر، سوی الله تعالی
فالغیبة عنه نفسا غیر سدید
العزةلله تعالی، فتعالوا
فالعز من الله نثار لعبید
یا مولی یا مولی، اخبرنی عن لیلی
لا ترجه لاترجه فاللیل ذا حبلی
رایت الناس للدنیا زبونا
و ذقت العشق فالدنیا زبونی
تبریز شاد بادا، ز اشرق شمس دینم
فالشمس حیث تجری للمشرقین حامی
انعم صباحا، واطلب رباحا
وابسط جناحا فالقصر عالی
جانا فرود آ، از بام بالا
وانعم بوصل، فالبیت خالی
«فال» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
این شکل سفالین تنم جام دلست
و اندیشهی پختهام می خام دلست
یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان
آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال
فردوسی
«فال» در شاهنامه فردوسی
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پی افکند شاه
برون رفت خرم به خرداد روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
دلش زان زده فال پر آتشست
همه زندگانی برو ناخوشست
مگر کاو سرو تن بشوید به خون
شود فال اخترشناسان نگون
بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال
کنون کار رودابه و کام زال
به جای آمد و این بود نیک فال
فرستاده آمد دوان سوی زال
ابا بخت پیروز و فرخنده فال
سپرد آن زمان پادشاهی به زال
برون برد لشکر به فرخنده فال
بگیر و بگیسوی او بر بدوز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
همی آز کمتر نگردد بسال
همی روز جوید بتقویم و فال
نوشته بیاورد و بنهاد پیش
همان اختر و طالع و فال خویش
من این نامه فرخ گرفتم به فال
بسی رنج بردم به بسیار سال
به آواز بد گفتن و فال بد
بکوبیم مغزش به گوپال بد
بخواند آن زمان شاه جاماسپ را
همان فال گویان لهراسپ را
جهانجوی را آن بد آمد به فال
بفرمود کش سر ببرند و یال
ز زاینده قیصر برافراخت یال
که آن زادنش فرخ آمد به فال
به گردان چنین گفت کاباد بید
بدین فرخی فال ما شاد بید
نگه دارد این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
به فالش بد آمد همانگاه گفت
که این بچه در خاک باید نهفت
ندارد کسی خوار فال مرا
کجا بشمرد ماه و سال مرا
ز دیبا نبرداشتی دوش و یال
مگر چهر گلنار دیدی به فال
به فالی گرفت آن سخن هفتواد
ز کاری نکردی به دل نیز یاد
اگر هفت کشور ترا بی همال
بخواهد بدن بازیابد به فال
یکی کودک آمدش هرمزد روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
جهاندار بهرام هر هفت سال
بدان آب رفتی به فرخنده فال
پسند منست امشب این چنگزن
تو این فال بد تا توانی مزن
بدو گفت بهرام کاین بیهدهست
زدن فال بد رای و راه به دست
بدو گفت شوی از چه گویی همی
به فال بد اندر چه جویی همی
به ماه خجسته به خرداد روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
به جنبید قیصر به بهرام روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
وی آن روز را شوم دارد به فال
نگه داشتیم بسیار سال
به فالش بد آمد هم آن چنگ گرگ
شخ گاو و رای جوان سترگ
پر اندیشه شد نامدار از بهی
ندید اندر و هیچ فال بهی