چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال
دارد در درس عشق بحث و جواب و سال
گاه كند لاغرم همچو لب ساغرم
گاه كند فربهم تا نروم در جوال
چون كشدم سوی طوی من بكشم گوش شیر
چونك نهان كرد روی ناله كنم از شغال
چون نگرم سوی نقش گوید ای بت پرست
چشم نهم سوی مال او دهدم گوشمال
گویمش ای آفتاب بر همه دلها بتاب
جمله جهان ذرهها نور خوشت را عیال
سر بزن ای آفتاب از پس كوه سحاب
هر نظری را نما بیسخنی شرح حال
بازمگیر آب پاك از جگر شوره خاك
منع مكن از جلال پرتو نور جلال
جلوه چو شد نور ما آن ملك نورها
نور شود جمله روح عقل شود بیعقال
ای كه میش خوردهای از چه تو پژمردهای
باغ رخش دیدهای باز گشا پر و بال
باز سرم گشت مست هیچ مگو دست دست
باقی این بایدت رو شب و فردا تعال