غزل شماره ۱۳۵۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال
ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور
چو ذره رقص كنان در شعاع نور جلال
اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد
ولی ز تاب شعاعش شوند نور خصال
هر آن دلی كه به خدمت خمید چون ابرو
گشاد از نظرش صد هزار چشم كمال
دهان ببند ز حال دلم كه با لب دوست
خدای داند كو را چه واقعه‌ست و چه حال
مكن اشارت سوی دلم كه دل آن نیست
مپر به سوی همایان شه بدان پر و بال
جراحت همه را از نمك بود فریاد
مرا فراق نمك‌هاش شد وبال وبال
چو ملك گشت وصالت ز شمس تبریزی
نماند حیله حال و نه التفات به قال

ابروتبریزخداخیالدهاندوستراحترقصفراقفریادوصالچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید