غزل شماره ۱۲۸۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تمام اوست كه فانی شدست آثارش
به دوستگانی اول تمام شد كارش
مرا دلیست خراب خراب در ره عشق
خراب كرده خراباتیی به یك بارش
بگو به عشق بیا گر فتاده می‌خواهی
چنان فتاد كه خواهی بیا و بردارش
میا به پیش ز درش ببین كه می‌ترسم
ز شعله‌ها كه بسوزی ز سوز اسرارش
وگر بگیردت آتش به سوی چشم من آ
كه سیل سیل روانست اشك دربارش
حدیث موسی و سنگ و عصا و چشمه آب
ز اشك بنده ببینی به وقت رفتارش
برآر بانگ و بگو هر كجا كه بیماریست
صلای صحت و دولت ز چشم بیمارش
برآ به كوه و بگو هر كجا كه خفته دلیست
صلای بینش و دانش ز بخت بیدارش
كه نور من شرح الله صدره شمعیست
كه در دو كون نگنجد فروغ انوارش

آتشاسراربختحدیثخراباتدانشدوستدولتشمععشقفانیفروغچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید