غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
غزل شماره ۶۹۷
غزلستان
::
مولوی
::
دیوان شمس - غزلیات
افزودن به مورد علاقه ها
دل بیلطف تو جان ندارد
جان بیتو سر جهان ندارد
عقل ار چه شگرف كدخداییست
بی خوان تو آب و نان ندارد
خورشید چو دید خاك كویت
هرگز سر آسمان ندارد
گلنار چو دید گلشن جان
زین پس سر بوستان ندارد
در دولت تو سیه گلیمی
گر سود كند زیان ندارد
بی ماه تو شب سیه گلیمست
این دارد و آن و آن ندارد
دارد ز ستارهها هزاران
بی ماه چراغدان ندارد
بی گفت تو گوش نیست جان را
بی گوش تو جان زبان ندارد
وان جان غریب در تظلم
مینالد و ترجمان ندارد
لیكن رخ زرد او گواهست
و اشكی كه غمش نهان ندارد
غماز شوم بود دم سرد
آن دم كه دم خران ندارد
اصل دم سرد مهر جانست
كان را مه مهر جان ندارد
چون دل سبكش كند بهارت
صد گونه غمش گران ندارد
آن عشق جوان چو نوبهارت
جز پیران را جوان ندارد
تا چند نشان دهی خمش كن
كان اصل نشان نشان ندارد
بگذار نشان چو شمس تبریز
آن شمس كه او كران ندارد
آسمان
بهار
بوستان
تبریز
جهان
جوان
خدا
خورشید
دولت
عشق
عقل
غریب
غماز
لطف
مست
پیران
چراغ
گلشن
قبلی
بعدی
مشاهده برنامه در فروشگاه اپل
اشعار مرتبط
آن كس كه ز تو نشان ندارد
جهان را بدیدم وفایی ندارد
چمن جز عشق تو كاری ندارد
این قافله بار ما ندارد
بیچاره كسی كه زر ندارد
نظرات نوشته شده
اولین نفر برای نظر دادن باشید و نظرتان را در مورد این شعر از طریق فرم زیر ارسال کنید.
نظر بدهید
نظر:
ارسال کننده:
ارسال