غزل شماره ۶۹۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن كس كه ز تو نشان ندارد
گر خورشیدست آن ندارد
ما بر در و بام عشق حیران
آن بام كه نردبان ندارد
دل چون چنگست و عشق زخمه
پس دل به چه دل فغان ندارد
امروز فغان عاشقان را
بشنو كه تو را زیان ندارد
هر ذره پر از فغان و ناله‌ست
اما چه كند زیان ندارد
رقص است زبان ذره زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
هر سو نگران تست دل‌ها
وان سو كه تویی گمان ندارد
این عالم را كرانه‌ای هست
عشق من و تو كران ندارد
مانند خیال تو ندیدم
بوسه دهد و دهان ندارد
ماننده غمزه‌ات ندیدم
تیر اندازد كمان ندارد
دادی كمری كه بر میان بند
طفل دل من میان ندارد
گفتی كه به سوی ما روان شو
بی لطف تو جان روان ندارد

بوسهحیرانخورشیدخیالدهانرقصعاشقعشقغمزهلطفچنگگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید