غزل شماره ۲۹۳۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما را مسلم آمد هم عیش و هم عروسی
شادی هر مسلمان كوری هر فسوسی
هر روز خطبه‌ای نو هر شام گردكی نو
هر دم نثار گوهر نی قبضه فلوسی
عشقی است سخت زیبا فقری است پای برجا
بر آسمان نهی پا گر دست این دو بوسی
جانی است چون چراغی در زیر طشت قالب
كرد به پیش نورش خورشید چاپلوسی
صد گونه رخت دارد صد تخت و بخت دارد
تختش ز رفعت آمد نی تخت آبنوسی
رختش ز نور مطلق در تخته جامه حق
نی بارگیر سیسی نی جامه‌های سوسی
از ذوق آتش دل وز سوزش خوش دل
آتش پرست گشتم اما نیم مجوسی
روزی دو همره آمد جان غریب با تن
چون مرغزی و رازی چون مغربی و طوسی
پرویزن است عالم ما همچو آرد در وی
گر بگذری تو صافی ور نگذری سبوسی
هر روز بر دكان‌ها بازار این خسان بین
ای خام پیش ما آ كتان ماست روسی
بشكن سبوی قالب ساغر ستان لبالب
تا چند كاسه لیسی تا كی زبون لوسی
دستور می‌دهی تا گویم تمام این را
تا شرق و غرب گیرد اقبال بی‌نحوسی

آتشآسماناقبالبختجامخورشیدساغرسبوصافیعشقعیشغریبچراغگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید