غزل شماره ۲۸۹۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
قدر غم گر چشم سر بگریستی
روز و شب‌ها تا سحر بگریستی
آسمان گر واقفستی زین فراق
انجم و شمس و قمر بگریستی
زین چنین عزلی شه ار واقف شدی
بر خود و تاج و كمر بگریستی
گر شب گردك بدیدی این طلاق
بر كنار و بوسه بربگریستی
گر شراب لعل دیدی این خمار
بر قنینه و شیشه گر بگریستی
گر گلستان واقفستی زین خزان
برگ گل بر شاخ تر بگریستی
مرغ پران واقفستی زین شكار
سست كردی بال و پر بگریستی
گر فلاطون را هنر نفریفتی
نوحه كردی بر هنر بگریستی
روزن ار واقف شدی از دود مرگ
روزن و دیوار و در بگریستی
كشتی اندر بحر رقصان می‌رود
گر بدیدی این خطر بگریستی
آتش این بوته گر ظاهر شدی
محتشم بر سیم و زر بگریستی
رستم ار هم واقفستی زین ستم
بر مصاف و كر و فر بگریستی
این اجل كر است و ناله نشنود
ور نه با خون جگر بگریستی
دل ندارد هیچ این جلاد مرگ
ور دلش بودی حجر بگریستی
گر نمودی ناخنان خویش مرگ
دست و پا بر همدگر بگریستی
وقت پیچاپیچ اگر حاضر شدی
ماده بز بر شیر نر بگریستی
مادر فرزندخوار آمد زمین
ور نه بر مرگ پسر بگریستی
جان شیرین دادن از تلخی مرگ
گر شدی پیدا شكر بگریستی
داندی مقری كه عرعر می‌كند
ترك كردی عر و عر بگریستی
گر جنازه واقفستی زین كفن
این جنازه بر گذر بگریستی
كودك نوزاد می‌گرید ز نقل
عاقلستی بیشتر بگریستی
لیك بی‌عقلی نگرید طفل نیز
ور نه چشم گاو و خر بگریستی
با همه تلخی همین شیرین ما
چاره دیدی چون مطر بگریستی
زان كه شیرین دید تلخی‌های مرگ
زان چه دید آن دیده ور بگریستی
كه گذشت آن من و رفت آنچ رفت
كو خبر تا زین خبر بگریستی
تیر زهرآلود كمد بر جگر
بر سپر جستی سپر بگریستی
زیر خاكم آن چنانك این جهان
شاید ار زیر و زبر بگریستی
هین خمش كن نیست یك صاحب نظر
ور بدی صاحب نظر بگریستی
شمس تبریزی برفت و كو كسی
تا بر آن فخرالبشر بگریستی
عالم معنی عروسی یافت زو
لیك بی‌او این صور بگریستی
این جهان را غیر آن سمع و بصر
گر بدی سمع و بصر بگریستی

آتشآسمانبوسهتبریزجهانخماردیدهرستمرقصزمینسحرشرابشیرینصاحبعاقلعقلفراقلعلچشمگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید