غزل شماره ۲۸۸۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی
بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی
ژنده پوشیدی و جامه ملكی بركندی
پاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی
هر كی بندی است از این آب و از این گل برهد
گر تو یك بند از آن طره بر این بنده زنی
ساقیا عقل كجا ماند یا شرم و ادب
زان می لعل چو بر مردم شرمنده زنی
ماه فربه شود آن سان كه نگنجد در چرخ
گر تو تابی ز رخت بر مه تابنده زنی
ماه می‌گوید با زهره كه گر مست شوی
ز آنچ من مست شدم ضرب پراكنده زنی
ماه تا ماهی از این ساقی جان سرمستند
نقد بستان تو چرا لاف ز آینده زنی
خیز كامروز همایون و خوش و فرخنده‌ست
خاصه كه چشم بر آن چهره فرخنده زنی
سر باز از كله و پاش از این كنده غمی است
برهد پاش اگر تیشه بر این كنده زنی
هله ای باز كله بازده و پر بگشا
وقت آن شد كه بر آن دولت پاینده زنی
همچو منصور تو بر دار كن این ناطقه را
چو زنان چند بر این پنبه و پاغنده زنی

بستانتیغجامخندهخورشیددولتزهرهساقیطرهعقللعلمستچشمچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید