ای قاعده مستان در همدگر افتادن
استیزه گری كردن در شور و شر افتادن
عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است
گویم كه چه باشد عشق در كان زر افتادن
زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است
ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن
درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر
او ننگ چرا دارد از در به در افتادن
مست آمد دوش آن مه افكنده كمر در ره
آگه نبد از مستی او از كمر افتادن
گفتم كه دلا برجه می بر كف جان برنه
كافتاد چنین وقتی وقت است درافتادن
با بلبل بستانی همدست شدن دستی
با طوطی روحانی اندر شكر افتادن
من بیدل و دل داده در راه تو افتاده
والله كه نمیدانم جای دگر افتادن
گر جام تو بشكستم مستم صنما مستم
مستم مهل از دستم و اندر خطر افتادن
این قاعده نوزاد است وین رسم نو افتادهست
شیشه شكنی كردن در شیشه گر افتادن