غزل شماره ۱۷۹۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
این كیست این این كیست این این یوسف ثانی است این
خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوان است این
این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این
سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این
آن جان جان افزاست این یا جنت المأواست این
ساقی خوب ماست این یا باده جانی است این
تنگ شكر را ماند این سودای سر را ماند این
آن سیمبر را ماند این شادی و آسانی است این
امروز مستیم ای پدر توبه شكستیم ای پدر
از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این
ای مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زیر و بم كاین وقت سرخوانی است این
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام این عید قربانی است این
رستیم از خوف و رجا عشق از كجا شرم از كجا
ای خاك بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این
گل‌های سرخ و زرد بین آشوب و بردابرد بین
در قعر دریا گرد بین موسی عمرانی است این
هر جسم را جان می كند جان را خدادان می كند
داور سلیمان می كند یا حكم دیوانی است این
ای عشق قلماشیت گو از عیش و خوش باشیت گو
كس می نداند حرف تو گویی كه سریانی است این
خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد
با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانی است این
هر جا یكی گویی بود در حكم چوگان می دود
چون گوی شو بی‌دست و پا هنگام وحدانی است این
گویی شوی بی‌دست و پا چوگان او پایت شود
در پیش سلطان می دوی كاین سیر ربانی است این
آن آب بازآمد به جو بر سنگ زن اكنون سبو
سجده كن و چیزی مگو كاین بزم سلطانی است این

آتشآسانامانبادهبزمتوبهخداخرامانخورشیدساقیسبوسلطانسوداطربعشقعیشقلممستمطربچوگان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید