مستی سلامت میكند پنهان پیامت میكند
آن كو دلش را بردهای جان هم غلامت میكند
ای نیست كرده هست را بشنو سلام مست را
مستی كه هر دو دست را پابند دامت میكند
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان
حسنت میان عاشقان نك دوستكامت میكند
ای چاشنی هر لبی وی قبله هر مذهبی
مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت میكند
ای دل چه مستی و خوشی سلطانی و سلطان وشی
با این دماغ و سركشی چون عشق رامت میكند
آن كو ز خاكی جان كند او دود را كیوان كند
ای خاك تن وی دود دل بنگر كدامت میكند
بستان ز شاه ساقیان سرمست شو چون باقیان
گر نیم مست ناقصی مست تمامت میكند
از لب سلامت ای احد چون برگ بیرون میجهد
اندازه لب نیست این این لطف عامت میكند
ماه از غمت دو نیم شد رخسارهها چون سیم شد
قد الف چون جیم شد وین جیم جامت میكند
در عشق زاریها نگر وین اشك باریها نگر
وان پخته كاریها نگر كان رطل خامت میكند
ای باده خوش رنگ و بو بنگر كه دست جود او
بر جان حلالت میكند بر تن حرامت میكند
پس تن نباشم جان شوم جوهر نباشم كان شوم
ای دل مترس از نام بد كو نیك نامت میكند
بس كن رها كن گفت و گو نی نظم گو نی نثر گو
كان حیله ساز و حیله جو بدو كلامت میكند