ای یوسف مه رویان ای جاه و جمالت خوش
ای خسرو و ای شیرین ای نقش و خیالت خوش
ای چهره تو مه وش آبست و در او آتش
هم آتش تو نادر هم آب زلالت خوش
ای صورت لطف حق نقش تو خوشست الحق
ای نقش تو روحانی وی نور جلالت خوش
ای مستی هوش آخر در مهر بجوش آخر
در وصل بكوش آخر ای صبح وصالت خوش
ای روز ز روی تو شب سایه موی تو
چون ماه برآ امشب ای طالع و فالت خوش
گر لطف و وصال آری ور جور و محال آری
آمیختهای با جان ای جور و محالت خوش
دل گفت مرا روزی سالی گذرد زان مه
جان گفت به گوش دل كای دل مه و سالت خوش
تبریز بگو آخر با غمزه شمس الدین
كای فتنه جادویان ای سحر حلالت خوش